سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شبح فاو!

بعد از تصرف جزیره ی فاوُ مش رجب به اندازه ی کوهی کمپوت، کنسرو، شیر خشک، قهوه، چای، سیگار و...عراقی تدارکات احتکار کرد. رجب برای باز شدن جای اجناس غنیمیتی ناچار شد اجناس در حال کَپک زده را تقسیم کند بین افراد گردان و به قول غلام مایلر.

ـ روغن ریخته رو نظر امام زاده کرد!

روز سوم حمله، همراه با پاتک سنگین لشکر گارد ریاست جمهوری عراق، سر و صدای مش رجب هم بلند شد:

« آهای دل و دزدا، آدم بُشو نیستید. دست تون تو دست صدامه!»

غلام مایلر پرسید: « چی شده مشتی؟»

ـ دزدی...هر چی رو خودم نمی آرم، باز هم دزدی. روزی نیس کنسروی، کمپوتی، شیر خشک...حتا از سیگار هم نمی گذرن!

بعد هوار کشید: « عمو مرتضی بیا که نیروهات دزد و معتاد شدن!»

حسن مایلر با بدبختی دهان مش رجب را گرفت.

ـ هوار نکش. تو که همه ی قوای عراق و ایران رو خبر کردی!

ـ اونا که خوبه، آدم و عالم، متفقین و متحدین باید بیان و تکلیف منو با شما روشن کنن!

حسن مایلر با هزار مکافات مش رجب را راضی کرد که چند روزی کوتاه بیاید تا بچه ها دست دزد نابکار را توی دست مش رجب بگذارند. مش رجب گفت:« باشه، اما از الان یه پوست تخمه ممنون تا دزد پیدا بشه!»

کاوه نیروی شناسایی گردان انتخاب شد تا تحقیق را شروع کند. سر نخ او شد بوی سیگاری که شب ها از سمت مخزن نفت منهدم شده ی شهر فاو، می آمد. بو شک و ظن کاوه را برد به سمت غلام مایلر که قبل از آمدن به گردان فجر، سیگار می کشید!

ـ مایلر، عمو مرتضی بفهمه سیگار می کشی، کارت تمومه!

غلام مایلر ابروی پُر پشت و پیوسته اش را بالا انداخت و با یک جمله شک وظن را از خودش دور کرد. « به روح شهدای گردان، کار من نیس...تازه من خودم تحقیقات راه انداختم!»

کاوه لحافش را پهن کرد داخل سنگر تدارکات، جفت مش رجب تا دزد را پیدا کند. 

  

نیمه شب کاوه از سر و صدای بیدار شد. نشست و چشمش که به تاریکی سنگر غلبه کرد، شبح سیاهی دید که توی پیچ سنگر محو شد! مش رجب را بیدار کرد و با زیر پیراهنی از سنگر بیرون دویدند. هوا تاریک بود و از سمت خطوط دفاعی کارخانه ی نمک، صدای تیر و خمپاره می آمد. کاوه زیر سوسوی منوری که پایین می آمد، هر چه چشم انداخت به اطراف، چیزی ندید! نگاهی به مش رجب انداخت و گفت: « اونو دیدی؟!» مش رجب گیج خواب، جواب داد: « خواب دیدی! بریم تو...»

آمدند برگردند، بوی سیگار خورد به مشام مش رجب. پا شتری به سمت مخزن فلزی منهدم شده ی نفت که قدم برداشتند، دود سیگار را بیشتر حس کردند. کاوه مخزن بزرگ درهم لهیده را آهسته دور زد و از شکافش داخل شد. جلوتر توی تاریکی، آتش سرخ سیگار دید! پاورچین پاورچین به ناشناس سیگاری که نزدیک می شد. پای مش رجب خورد به قوطی خالی کمپوت و ناشناس پا به فرار گذاشت!

هر دو دست از پا کوتاه تر برگشتند داخل سنگر تدارکات. خیلی زود خروپف مش رجب بلند شد و کاوه تا صبح به شبح و بوی نفت خام فکر کرد.

هوا روشن اسلحه کلاش را برداشت.

ـ بلند شو بریم مش رجب.

ـ کجا؟ چی شده؟

راه افتادند و خود را به مخزن نفتی که رساندند، چشم هر دو به قوطی های خالی کمپوت، کنسرو و ته سیگار افتاد! کاوه به سمت گوشه ای از مخزن بزرگ رفت که حوضچه ی نفتی درست شده بود! به داخل حوضچه نفتی که خیره شد. چشمش افتاد به سر و و صورت سیاهی که با دو نقطه سفید به او زُل زده بودند. از ترس زبانش بند آمد و بی اختیار اسلحه را طرف سر گرفت.

ـ دستا بالا...

سر آرام از بین نفت سیاه خام بلند و تبدیل شد به انسانی تا کمر آغشته به نفت، دو دست را بالا گرفت و گفت: « دخیل الخمینی...»

کاوه تفنگ را پایین آورد و اسیر نفتی را از بین نفت غلیظ خام بیرون کشید. برگشت تا دزد را تحویل بدهد، اثری از مش رجب ندید!




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 1:5 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

پیشنهادهایی جهت عدم ترشیدگی دوشیزگان


دوشیزه گان عزیز این مطلب طنز است و جنبه شوخی دارد. (بابا زیاد جدی نگیرید. خب واقعیت تلخه دیگه)

1- یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.


2- ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.


3- در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که می گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.


4- سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می افتین.


5- تموم دوستاتون رو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.


6- دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید، یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنید که گردن لطیفتون کج می شه.


7- پسر های فامیل بهترین و در دسترس ترین طعمه ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.


8- رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، هستن دچار مشکل...!


9- توی اجتماع بر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی بی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شادوماد می سازن واستون.


10- یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.


11- در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه.


12- مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، خلاصه یه چشمه بیاین که بعله ما هم هستیم.


13- سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...


14- تا مامانه و باباهه می گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید.


15- بلاخره اگه خدای نکرده می خواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملکت دوماد شن، که نمی شن) هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتتونه.


16- و اینو بگم که از هیچ دوره زندگیتون به اندازه وقتی که با نامزد محبوبتون زیر سایه درخت توی یه پارک خلوت دارید معاشقه می کنید لذت نخواهید برد، حالا به بعدنش کار ندارم.


17- ...و آخرین توصیه اینکه عوض اینکه توی جریانات عشقی خیابونی و زودگذر غرق بشید و مثل کبک سرتونو زیر برف کنید یه خورده به فکر زندگی آینده تون بشید و اینقدر از این دست به اون دست نرید چون کثیف می شید، می پکید




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 1:4 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

زیبا و غمگین، یک داستان عاشقانه

دخترک شانزده ای ساله بود که برای اولین بار عاشق یک پسر شد.

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.

دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد.

او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ رابه شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.

دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت.

یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خودنامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدتها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت.

به یاد نداشت چند بار دستهای دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود.

در این چهارسال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جداشده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند.

 

دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.

شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکیخود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت.

پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد.

روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را باز شناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتابخانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

 

 






ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 1:3 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

پسر برتر از دخترآمد پدید

«پسر برتر از دخترآمد پدید»
پسر جمله را گفت و چیزی ندید

نگو دخترک با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل

بگفتا: «جوابت نباشد جز این
نگویی دگر جمله‌ای اینچنین!

وگرنه سر و کار تو با من است
که دختر جماعت به این دشمن است.»

پسر اندکی هوشیاری بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت

پسر گفتش:«ای دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟!

که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سرتر است

پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید!»

پس آن ضربه خیلی نشد نا به جا
که یک مغز معیوب شد جا به جا




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 1:3 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

در چند کلمه

خوشبختی ما در سه جمله است:


تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم:



حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 1:2 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

پیامگیر شخصیتهای مختلف

محمود احمدی‌نژاد:

الهم عجل لولیک الفرج... مستشهدین بین یدیه.
شما با احمدی‌نژاد تماس گرفته‌اید. ایشان در حال حاضر مشغول مدیریت جهان هستند و برای کارهایی مثل پاسخگویی وقت ندارند. لازم به ذکر است ایشان به دلیل ساده‌زیستی و مردمی بودن شدید از تلفن منشی‌دار استفاده نمی‌کنند. سوال شما توسط یک گروه 300 نفره بررسی شده و روی یخچال منزل ایشان چسبانده می‌شود، تا به روش مخصوص ایشان با سوال متقابل جواب داده شود. اگر هنوز مایل به طرح سوال خود هستید، پس از شنیدن صدای شیپور آماده‌باش پیام بگذارید.




ضرغامی:

با پیامگیر رییس صدا و سیما تماس گرفته‌اید. شما می‌توانید سکوت کنید، اما هرچه بگویید ضبط و علیه شما از رسانه ملی پخش خواهد شد.




باقر قالیباف:

شما با پیامگیر سردار دکتر خلبان قالیباف تماس گرفتِن. ایشون الان پرواز دِرَن، موبایلشان توی هواپیما خاموشه. تا پرواز بعدی هم به شهرداری برنمی گِردن. لطفا مجددا تماس نگیرِن. با تِشکر



حسین شریعتمداری:

شما با روزنامه کیهان تماس گرفته‌اید. ما می‌دونیم کی هستی؟ چه کاره‌ای؟ به کجاها وابسته هستی؟ از کجا پول می‌گیری؟ قبل از انقلاب با کی رفیق بودی؟ توی محافل خصوصی چه حرف‌هایی می‌زنی؟ پسرخاله پدربزرگت با رضاخان چه روابطی داشته و الان چی می‌خواهی بگی؟ پس گوشی را بگذار.




هاشمی رفسنجانی:

شما با پیامگیر سردار سازندگی تماس گرفته‌اید. ایشان در حال حاضر مشغول مذاکرات پشت پرده هستند. پشت پرده هم به تلفن جواب نمی‌دهند.





فاطمه رجبی:

اگر سبز لجنی هستی شماره 1، اگر جلبک هستی شماره 2، اگر خاتمی هستی شماره 3، اگر موسوی هستی شماره 4، اگر کروبی هستی شماره 5 ... اگر ابراهیم نبوی هستی شماره 436 را فشار بده. زن و بچه هم دور و برتون نباشه تا جواب درست و حسابی بهتون بدم. اگر هم خودی یا جزء دوست و آشنا هستی، بیخود وقت من را نگیر. قطع کن، بگذار به کارم برسم.




مهدی کروبی:

با سلام من مهدی پسر احمد هستم. وعده‌ی دیدار ما راهپیمایی بعدی ساعت 30/10 صبح میدان هفت تیر.




خاتمی:

از اینکه مایل به گفتگو با بنده هستید، اظهار مسرت و شادمانی می‌نمایم. گفتگو حق هر شهروند بوده و به عقیده‌ی بنده تنها راهکار برون رفت از چالش‌های پیش رو در هزاره‌ی سوم می‌باشد. البته گفتگو باید قانونمند باشد و در چارچوب روش‌های مدنی و پذیرفته شده صورت بگیرد. خدانگهدار




اسفندیار مشایی:

شما با پیامگیر رییس جمهور مشایی تماس گرفته‌اید. لطفا 4 سال منتظر بمانید




الهی قمشه‌ای:

بنده الان منزل نیستم. به جان تا آسمان عشق رفتم. نیم ساعت دیگه بر می‌گردم. البته شما که صدای من را می‌شنوید ممکن است فکر کنید من هستم. ولی در واقع مساله همین است که من هستم یا نیستم. شکسپیر هم می‌فرماید «توبی اُر نات توبی». شما اگر به تمام پیامگیرهای عالم، به تمام پیامگیرهایی که توی این یونیورس هست، گوش کنید، می بینید همه یک چیز را گفتن؛ منتها با زبان‌های مختلف. یکی فارسی گفته، یکی ترکی، گفته یکی هم همون پیام ارژینالی که توی کارخانه روی تلفن می‌گذارند را گذاشته و انگلیسیه. منتها همه اینها به زبانهای مختلف می‌خوان بگن من اینجا نیستم. میخوان بگن که از چنبر برون جستم من امشب هرچند در ظاهر هستم، ولی در واقع نیستم. البته بعضی‌ها هم کلک میزنن و در ظاهر نیستن، ولی در واقع هستن. مثلا کسایی که از دست طلبکار و اینا قایم میشن که باز باید گفت به قول شکسپیر «توبی اور نات توبی» این جمله را باید بارها تکرار کرد...
[نیم ساعت بعد] خب اینها را براچی داشتم ضبط می‌کردم؟ هووووم خب به هرحال سخنرانی امروز را در همینجا به پایان می‌رسونیم. تا برنامه بعد!




یک خواننده لوس آنجلسی:

تنکز فور کالینگ عزیزم. خیلی هپی شدم که زنگ زدی بات آنفورچونیتلی الان بیزی هستم هانی، بعد از شنیدن خوشگلا باید برقصن برام مسیج بزار، سی یو




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 1:2 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

برخی رشته های دانشگاهی به طنز

آقا دانشگاه ها تموم شده! اما من به چند تا از دوستای دانشگاهیم قول دادم حسابی حالشون رو بگیرم و رشته هاشون رو ببرم زیر سوال! حالا ببینید:



1-رشته تغذیه:

رشته ای که اشتباهاً جزو رشته های دانشگاهی اومده. آینده شغلی بسیار تیره و تیریکی دارند. در بهترین حالت و در صورتی که شهرداری به فارغ التحصیلان این رشته مجوز بدهد میتوانند اقدام به باز کردن ساندویچ فروشی کنند! ضمناً دانشجویان فوق لیسانس هم میتونند Fast Food بزنند.از بزرگترین دستاورد های علمی این رشته در سالهای اخیر کشف فرمول سس هزار جزیره بوده است! از جمله دروس این رشته: هات داگ-1 هات داگ2 - سوسیس کاربردی- انسان و کالباس و.... میباشد! از بزرگان این علم هم میتوان به اکبر کثیف (ساندویچ فروشی اکبر کثافت) اشاره کرد.



2-مهندسی راه و ساختمان:

عمله سابق- دیگه فقط مونده بود کارگر ساختمانی رو دانشگاه ها بدند بیرون که خوشبختانه این امر هم با تلاش متخصصان و دانشمندان ایرانی محقق شد و ما از این به بعد کارگر هم از دانشگاه میاریم! روزی رو تصور کنید که از صبح وانت های شهرداری جولوی دانشکده فنی توقف میکنند و بچه های راه و ساختمان رو میبرند سر ساختمان! در این رشته معیار بهترین دانشجو برای دانشجویانی است که بیشتر از همه بتوانند آجر را به بالا بندازند. دروس این رشته عبارتند از: بیل مقدماتی؟ بیلچه- روش های چیدن تیرآهن- فرمولاسیون درست کردن سیمان و .......



3-رشته ادبیات:

گیج ترین و گلابی ترین دانشجوهای ایران در این رشته تحصیل میکنند (توصیه میکنم اگر یه وقت دلتون گرفت واسه بازکردنش برید دانشکده ادبیات!) از جمله بزرگترین دانشمندان این رشته حافظ و سعدی و عارف قزوینی و ایرج میرزا! بوده اند که حتی تحصیلات دبیرستانی هم ندارند (علمی که بزرگانش سواد درست حسابی ندارند دیگه معلومه چی میشه....!) از ابهامات بزرگ این رشته این نکته میباشد که انوری بالاخره شاعر قرن پنجم است یا نهم! فارغ التحصیلان این رشته میتوانند به عنوان مصطفی رحماندوست مشغول به کار شوند! از دروس این رشته: زندگی نامه و آثار حافظ- زندگی نامه و آثار سعدی- زندگی نامه و آثارنظامی- زندگی و آثار فرخی سیستانی و یزدی و شمالی و بلوچی و.....!



4-رشته مهندسی صنایع:

رشته ای که فقط اسمش مهندسی صنایع می باشد و گرنه دانشجویان این رشته مهندسی صنایع دستی هم بلد نیستند چه برسه.... تا به امروز شخص قابل ذکری در این رشته مشغول به تحصیل نبوده و شاید معروفترین دانشمند این رشته امیر حجوانی باشد که با رتبه 40000000000 مشغول تحصیل در رشته مهندسی صنایع می باشد!


5-رشته مهندسی کامپیوتر (بخونید مهندسی رایانه):

خدا پدر مادر مخترع کامپیوتر رو بیامرزه که اگه اون نبود الان تعداد دانشجوهای این مملکت به نصف تقلیل پیدا میکرد.ا ین روزا دیگه عادی ترین جمله ای که از یک دانشجو شنیده میشود این است: کام میخونم! نکته جالب در مورد این رشته تفکیک آن به دو گرایش نرم افزار و سخت افزار میباشد که دانشجویانی که تبحر خاصی در زمینه Fifa2006 و Max.p و .... دارند وارد گرایش نرم افزار و کسانی که میتوانند با انگشست شصت پایشان دکمه Power کامپیوتر را بزنند وارد گرایش سخت افزار میکنند. فارغ التحصیلان این رشته حوالی خیابان جمهوری مشغول فروختن CD میباشند! از دروس این رشته: بیل گیتس شناسی 1؟ سی دی مقدماتی- تفاوت Monitor و TV و....




6-رشته پرستاری:

رشته ای که یک دنیا حرف و حدیث پشت سرشه! ولی یکی از اساسی ترین رشته های دانشگاهی می باشد که اگه نبود اونوقت دانشگاه تبدیل به مکانی بی روح میشد (تصور کنید اونوقت کیا مثل سگ پا میدادند؟ کیا......!) رشته ای که به معنای واقعی کلمه بیگاری می باشد (صبح ساعت 6 باید با خرج خودشون به بیمارستان های عمومی برند و شیفت وایسن و عصر هم تا ساعت 8 شب در دانشگاه کلاس دارن!!!) چندی پیش هدیه تهرانی به عنوان پرستار نمونه انتخاب شد! از دروس این رشته عبارتند از: راه و روش هیجان بخشی به بیمار- لطافت عملی؟ سوند1- فشار 2- جیگر 3 و ...



7-داروسازی:

نفس-زندگی-بهترین رشته دانشگاهی. رشته ای که هیچ نقطه ضعفی ندارد. تنها نکته منفی این رشته دانشجویانش میباشند که از سال سوم به خاطر آشنایی با انواع داروهای نئشه آور مشغول پاک کردن شیشه های فضا پیما میباشند!!! (البته دختراشم خدایی آخر ضد حالن!) کسانی که در این رشته تحصیل میکنند همشون از بزرگان جامعه هستند! تنها رشته ای که هنوز خز نشده و اون به این دلیل می باشد که هرکسی رو توش راه نمیدن و فقط آدم باحال ها رو راه میدن (پسراشو میگم!) از دروس این رشته: فارمالوژی- فارماتو گرافی- فارماسی- فارما توپیک- شیمی!


میخواستم حال بروبچ رشته های دندان و ریاضی محض و مهندسی هوا فضا رو هم بگیرم که سردمداران این رشته واسم سیبیل گرو گذاشتند که اذیتشون نکنم و اینا.

 

 


درآخر دوستان عزیزی که میل میدن و فحش میدند لطف کنند رشته اشون رو هم ذکر کنند!!!




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 12:58 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

تست هوش 3 ثانیه ای

آری – خیر – هیچ کدام



5) اگر چهار تخم مرغ، آرد، وانیل، شکر، نمک و بیکینگ پودر را با همدیگر مخلوط کنید، آیا کیک خواهید داشت؟

آری – خیر – هیچ کدام



6) آیا می توانید از منزلتان بالاتر پرش کنید؟

آری – خیر – هیچ کدام



7) یک کیلوگرم آهن چند گرم سنگین تر از یک کیلو گرم پنبه است؟

1گرم – 100گرم – هیچ کدام




8) مردی به طرف یک پلیس که در حال جریمه کردن اتومبیل بود، می رود و التماس می کند که پلیس جریمه نکند ولی آقای پلیس قبول نمی کند. به پلیس نه یک بار بلکه هشت بار بد دهنی می کند. جواب دهید که این مرد چند بار جریمه خواهد شد؟

8 بار – 9بار – هیچ کدام



9) اگر تمام رنگ ها را با هم مخلوط کنید، آیا رنگین کمان خواهیم داشت؟

آری – خیر – هیچ کدام



10) گرگی به بالای کوه می رود تا غرش شبانه اش را آغاز کند. چه مدت طول می کشد تا به بالای کوه برسد؟

دو شب – پنج شب – هیچ کدام



11) اگر به طور اتفاقی وارد کودکستان دوران کودکی تان شوید، آیا قادر به خواندن نوشتن و انجام جدول ضرب خواهید بود؟

آری – خیر – هیچ کدام



12) آیا امکان دارد یک نفر سریع تر از رودخانه می سی سی پی شنا کند؟

آری – خیر – هیچ کدام




13) آقای بیل اسمیت و خانم ژانت اسمیت از هم طلاق می گیرند. پس از مدتی خانم ژانت اسم اولیه خود را پس می گیرد. با این حال، پس از پنج سال با اینکه هنوز از آقای بیل اسمیت طلاق گرفته است، دوباره خانم ژانت اسمیت می شود. آیا این قضیه امکان پذیر است؟

آری – خیر – هیچ کدام




14) آقای جیم کوک مشکوک به قتل است ولی وقتی که پلیس از او سوال می کند که در موقع قتل کجا بوده است، آقای جیم می گوید در خانه مشغول تماشای سریال مورد علاقه ام بوده ام. حتی جزئیات سریال را برای پلیس شرح می دهد. آیا این موضوع ثابت می کند که آقای جیم بی گناه است؟

آری – خیر – هیچ کدام



15) یک شترمرغ تصمیم می گیرد که به وطنش بازگردد. چه موقع برای پرواز او به جنوب مناسب است؟

بهار – پاییز – هیچ کدام



16) جمله بعدی صحت دارد. جمله قبلی غلط است. آیا این قضیه منطقی است؟

آری – خیر – هیچ کدام



17) آیا امکان دارد که یک اختراع قدیمی قادر باشد که پشت دیوار را به ما نشان دهد؟

آری – خیر – هیچ کدام



18) اگر بخواهید یک نامه به دوست تان بنویسید، ترجیح می دهید با شکم پر یا با شکم خالی بنویسید؟

پر – خالی – هیچ کدام






پاسخ سوالات :


1) هیچ کدام. بازماندگان که زنده هستند نیازی به دفن کردن ندارند.

2) هیچ کدام. خروس که تخم نمی گذارد!

3)هیچ کدام. آپارتمان یک طبقه که راه پله ندارد!

4) آری. اگر این سوال را نتوانستید جواب دهید، وای بر شما. دکتر یک خانم جراح است یعنی این شخص مادر پسر است!

5) خیر، شما پیش از اینکه کیک داشته باشید باید آن را بپزید !

6) آری، بپرید و ببینید که خانه شما چقدر می پرد!
7) هیچ کدام. یک کیلوگرم آهن با یک کیلوگرم پنبه به طور دقیق برابر هستند.

8) هیچ کدام. خودرو به آن مرد تعلق ندارد.

9) خیر. رنگ خاکستری خواهید داشت.

10) هیچ کدام. گرگ پیشتر بالای کوه است.

11) آری، شما فقط از کودکستان دیدن می کنید و با همین شرایطی که الان دارید فقط وارد کودکستان شده اید.

12) آری، چون که رودخانه ها که قادر به شنا کردن نیستند!

13) آری ژانت با یک آقای دیگر که فامیل اش اسمیت بوده، ازدواج کرده است.

14) خیر.چون که ممکن است این سریال تکراری باشد و او پیشتر این سریال را دیده باشد.

15) هیچ کدام.شتر مرغ که قادر به پرواز نیست.

16) هیچ کدام. چون که جملات متضاد هم هستند.

17) آری. پنجره یک اختراع قدیمی است که به وسیله آن می توان پشت دیوار را مشاهده کرد!

18) هیچ کدام. بهتر است که یک نامه عاشقانه را با قلم و کاغذ بنویسید و با شکم نمی توان نامه نوشت!




? اگر تعداد جواب های صحیح شما بین صفر تا 5 بود، معنایش این است که شما به طرز وحشتناکی به جزئیات بی توجهید. حواستان کجاست؟

? اگر تعداد جواب های درست بین 6 تا 10 بود، نسبتاً بد نیست، اگرچه این نشان می دهد که چندان به جزییات توجه نمی کنید. شاید دارید به مسایلی توجه می کنید که بقیه به آنها توجه نمی کنند. خدا کند این طور باشد!

? اگر تعداد جواب های درست شما بین 11 تا 15 بود، بسیار خوب است.شما خوب به جزییات توجه می کنید. خدا خیرتان بدهد!

? اگر تعداد جواب های صحیح شما بین 16 تا 18 بود، یعنی شما یک پا شرلوک هولمز هستید. احسنت!




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 12:57 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

21 جمله انرژی زا از آنتونی رابینز

یک به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .

دو با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید ، مهارتهای مکالمه ای مثل دیگر مهارتها خیلی مهم میشوند .

سه همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرجنکنید و یا همانقدر که می خواهید نخوابید .

چهار وقتی می گویید "دوستت دارم" منظورتان همین باشد .

یک: به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید.



دو: با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارتهای مکالمه ای مثل دیگر مهارتها خیلی مهم میشوند.



سه: همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همانقدر که می خواهید نخوابید.



چهار: وقتی می گویید "دوستت دارم" منظورتان همین باشد.



پنج: وقتی می گویید "متاسفم" به چشمان شخص مقابل نگاه کنید.



شش: قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید.



هفت: به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید.



هشت: هیچوقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.



نه: عمیقاً و بااحساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید.



ده: در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید.



یازده: مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید.



دوازده: آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید.



سیزده: وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید "چرا می خواهی این را بدانی؟"



چهارده: به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیتهای بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند.



پانزده: وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید "عافیت باشد"



شانزده: وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید.



هفده: این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.



هجده: اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند.



نوزده: وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید.


بیست: وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید ، کسی که تلفن کرده آن را درصدای شما می شنود.



بیست و یک: زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .



 

 

 

بیوگرافی آنتونی رابینز و کتاب های رابینز

آنتونی رابینز بیش از نیمی از عمر خود را صرف کمک به دیگران کرده است، تا عظمت وجود و خصوصیات بی همتای خود را کشف و آنها را بهتر سازند. او یکی از موفقترین افراد ایالات متحده در زمینه بهبود عملکرد دیگران است.

وی بنیانگذار و ریس هیأت مدیره بنیاد آنتونی رابینز است که به منظور کمک به افراد برای رسیدن به موفقیتهای فردی و حرفه ای تأسیس شده است. رابینز برای بهبود عملکرد کارکنان، با سازمانهایی از قبیل IBM، American express ، Mac Daglas ، AT&T و ارتش ایالات متحده و همچنین تیمهای ورزشی لس آنجلس و قهرمانان مدال طلای المپیک همکاری داشته است. وی همچنین مورد مشاوره بسیاری از چهره های معروف جهانی بوده و درمورد بازسازی شهر شفیلد که چهارمین شهر بزرگ انگلستان است طرف مشورت بوده است.



علاقه خاص رابینز به این است تا با کمک به افراد، جهان را جای بهتری برای زیستن بسازد، و به افراد جامعه کمک کند تا سرنوشت خود را به دست گیرند، روابط خود را با افراد جامعه بهتر سازند، به دنبال هدفهای ارزشمند زندگی خود بروند، بر ناکامی های عاطفی یا مالی غلبه کنند و به سهم خود به جامعه و کشور خدمت نمایند.


سالهاست که او بدون خودخواهی، نیرو و منابع خود را در اختیار نیازمندان گذاشته است، و در سال 1991 بنیادی غیرانتفاعی را بوجود آورده است که هدفش کمک به کودکان عقب مانده، افراد بی خانمان، سالمندان و زندانیان است.


آقای رابینز ، در حال حاضر 50 سال دارد و با همسر و فرزندانش در دلماکالیفرنیا زندگی می کند. رابینز از روشهای گوناگونی برای بالا بردن سطح زندگی خود و دیگران استفاده می نماید. اعتقاد او بر این است که فرایند تفکر و ارزیابی چیزی جز پرسش و پاسخ درونی نمی باشد.

می دانیم که نحوه تفکر و ارزیابی ما (که خود ارزیابی هم به عوامل گوناگون در موقعیت ارزیابی بستگی دارد احساس ما را شکل می دهد و با توجه به اینکه یک شخص هر چه هم که عاقل و بالغ باشد بر اساس احساسات خود و نه بر اساس فکر خود عمل می کند پس نوع احساس ما در هر لحظه رفتار ما را شکل داده و این رفتارها و عادتهایی که شاید بسیاری از مواقع متوجه میزان بازدارندگی آنها نیز نمی شویم نهایتاً سرنوشت ما را شکل می دهند.

نام رابینز همواره با کلم? موفقیت توأم بوده. اگر در شغل خود موفق نیستید، اگر در روابط خود مشکلاتی دارید، اگر کسب و کار جدیدی را آغاز نموده اید، اگر در یک سردرگمی در برنامه ریزی برای زندگی روبرو هستید، کارهایتان روی کاغذ می مانند و به عمل تبدیل نمی شوند بهتر است همین حالا با رابینز آغاز کنید. یکی از کتاب های زیر مطمئناً راهگشای یکی از بن بست های زندگی شما است.

کتاب های " تفکر خود را تغییر دهید تا زندگی شما تغییر کند" ، "365 گام تا موفقیت (دو جلدی)" و " به سوی کامیابی" از نوشته های بی نظیر رابینز هستند . از کتاب های دیگر آنتونی رابینز می توان به :

مهارت در بازی زندگی

افکار بزرگ

گام های بلند: تغییراتی کوچک،نتایجی بزرگ

قدرت شگرف درون

توان بی پایان

تکنیک هائی ساده برای کنترل زندگی و ..... اشاره کرد.

 




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 12:56 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

آیا حقوق زنان و مردان برابر است؟ 18+

از قدیم گفتن تساوی حقوق زن و مرد

ولی من تو این 20 و اندی سال این تساوی رو ندیدم در حق ما مردها همیشه اجحاف شده ولی همیشه زنها طلبکار بودن

قضاوت با شما

نمونه هایی در زیر آورده شده است:

در کودکی:

پسرها هر وقت شیطنت میکردند یک سیلی محکم صورتشان را نوازش میکرد
دخترها هر وقت شیطنت میکردند یک ضربه فانتزی به مات..... میخورد.
خودتان قضاوت کنید : کدام ضربه درد بیشتری دارد؟
Surprised Surprised Surprised Surprised

روزهای جمعه که مدرسه ها تعطیل بود :

پسرها برای خرید نان مجبور به بیگاری در صف نان بودند
دخترها کنار عروسک هایشان لالا میکردند


هنگامی که کارنامه ها را به دست والدین محترم میدادند :

پسرها شدیداً بخاطر نمرات پایین سرکوفت می خوردند و البته گاهی هم ممنوع شدن از مشاهده کارتون!
دخترها هیچی نمی شدند. چون قرار بود در آینده ازدواج کنند و نان آور خانه هم نخواهند بود!


هنگامی که پدر خانواده شب به منزل می آمد:

پسرها فرار میکردند و یه گوشه ای می خزیدند تا چغولی های مادر، کار دستشان ندهد
دخترها به بغل پدر می پریدند و چپ و راست قربون صدقه می شنویدندو لوس می کردن خودشون


روز اول مهر ماه که مدرسه ها باز میشد :

پسرهای عزیز کله هایشان را با نمره 4 می زدند و مزین به لغت نامانوس کچل میشدند
دخترها فقط به پسرها میگفتند: چطوری کچل؟


در 18 سالگی :

پسرها تمام اضطراب و دلهره شان این است که دانشگاه قبول شوند و سربازی نروند و 2 سال از زندگیشان هدر نرود
دخترها ورودشان به پادگان طبق قانون ممنوع است. چرا خدا اونا نباید سربازی برن؟ چرا پادگان چهل دختر مال مردهاست؟ چرا


در دانشگاه:

پسرها همان روز اول عاشق میشوند و گند میزنند به امتحان ترم اولشان و مشروط می شوند
دخترها فقط در بوفه می نشینند و به پسرهایی که زیر چشمی به آنها نگاه می کنند افاده می فروشند.

واقعا که. مملکته داریم!




در هنگام نمره گرفتن:

پسرها خودشان را خار می کنند تا 9?5 آنها 10 شود و باز هم استاد قبول نکرده و در آخر می افتند!
دخترها فقط پیش استاد می روند و یک لبخند می زنند و نمره 4?5 آنها به 17 تبدیل می شود.


در کافی شاپ :

پسرها حساب می کنند.
دخترها می گویند : مرسی!


در مخ زدن:

پسرها باید دلقک بازی در بیاورند تا طرف تازه بفهمد که وجود دارند، دو ساعت منت بکشند تا طرف تلفن را بگیرد، هفته ها برنامه ریزی کنند تا طرف قرار بگذارد، ساعت ها باید خالی ببندند تا طرف خوشش بیاید و هنگام بهم خوردن رابطه ماه ها و در مواردی دیده شده است که سالها در هوای دلگرفته پاییز پیپ بکشند و قهوه بنوشند و هی آه بکشند.
دخترها فقط کافی است که یه لبخند بزنند و چشم ها را نازک کرده، لبها را غنچه و سری به سمت موافق تکان دهند و هرگاه رابطه بهم خورد فقط می گویند فدای سرم.

این قسمت واقعی نیست چون نسبت دخترها الان بیشتره و قحطی دوست اومده.


هنگام خواستگاری:

پسرها باید خانه، ماشین، شغل مناسب، مدرک دهن پر کن، قد رشید، هیکل خوش فرم، خوشتیپ و هزارتا کوفت و زهرمار داشته باشند و پشت سر هم از موفقیت ها و اخلاق خوب و …. برای عروس خانم بگن و احتمالا انگشتری برای نشون کردن در دست سرکار علیه عروس خانم بکنند
دخترها فقط کافی است بنشینند و لام تا کام حرف نزنند


هنگام ازدواج:

پسرها باید شیربها، مهریه، خرید عروسی، جواهرات گوناگون، جشن و سالن و … را از سر قبر پدرشون تهیه کنند. این یکی دیگه هیچ!
دخترها فقط باید جهیزیه بدهند که احتمالا به دلیل شروع خرید جهزیه از اوان کودکی همش بنجل شده و آقای داماد باید با تحمل هزارتا منت آنها را قبول کرده، دور ریخته و یه سری جدید بخرد!


هنگام زندگی عشقولانه دو نفره:

پسرها باید بگویند: چشم! و البته اگر هم نگویند دو قطره اشک کنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن می کند!
دخترها هم باید دستور بدهند و دیگر هیچ.


کار کردن :

پسرها مثل سگ پا سوخته باید از صبح خروس خوان تا آخر شب کار کنند و همش تو فکر غرولند مدیر و قسط عقب افتاده بانک و قبض برق و آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختی به خانه برسانند
دختر ها فقط کافی است که کلید ماشین لباس شویی، کلید ماشین ظرفشویی و کلید مایکرو فر را فشار دهند و در حالیکه ناخن هایشان را مانی کور می کنند با مادرشان در مورد رنگ موی دختر خاله جاری عمه خانم فرخ زمان خانم بحث و تحلیل علمی داشته باشند …

و در آخر نصیحتی برای شما دوست عزیز که ازدواج فرمودید:

 

هرکسی داد زن خویش طلاق به خدایی خداوند خر است

 

چون که با قیمت سکه امروز دیه از مهریه با صرفه تر است(هالو)

 

منبع: آَشیون

ولی در انتها به یک جمله بسنده میکنم :

در هر صورت پسر بودن یه چیز دیگر هست با تمام مشکلاتش .

و شاعر میفرماید:

پسرا شیرن مثل شمشیرن دخترا بادکنکن یه دست میزنی میترکن




ادامه مطلب

[ شنبه 90/6/5 ] [ 12:53 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]