روانشناسی شوخی

ایسنا:شوخی حالتی مثبت در ذهن است و موقعی ایجاد می شود که فردی موضوعی ناهمخوان، غیرمنتظره و یا سرگرم کننده را بگوید و یا انجام دهد یا اینکه برای برخی افراد به دلایل دیگری اتفاق می افتد و مردم می خندند.خنده دار بودن مسایل نوع خاصی از شادی است، لذا خنده در شادی حایز اهمیت است.شوخی ویژگی رایج در زندگی است و غالبا پاسخی خودجوش به موقعیت ها در حضور دیگران است. شوخی ناشی از یک خلق مطلوب است و می تواند تاثیر عمیقی بر شادی مردم داشته باشد. شوخی یکی از روش های القاء خلق مثبت است.


در ادامه می خوانید: اغلب روانشناسانی که شوخی را مطالعه کرده اند، نتیجه گرفته اند که ویژگی اصلی رویدادهایی که افراد را خوشحال می کند ناهمخوانی آنهاست و برای افرادی که تمایل به شوخ طبعی دارند ضرورت دارد. استفاده از شوخی با خود ابرازی و خودنگری قابل پیش بینی هستند و هر دو آنها به عنوان شاخص های مهارتی اجتماعی مطرح هستند. افراد احساسی لطیفه ها را خنده دارتر درک می کنند و بیشتر می خندند.اما افراد آزاد اندیش لطیفه های بی معنی را ترجیح می دهند. بسیاری از افراد خشک و متعصب از ناهمخوانی لذت می برند و از این طریق تنش های خود را تخلیه می کنند. در بعضی مواقع نیز شوخی وسیله ای است برای بیان غیر مستیم دلخوری ها و ناراحتی ها از شخص یا گروهی به خصوص که به صورت مستقیم نمی توان عنوان کرد...

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:7 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

چگونه یکدیگررا بهتر بفهمیم؟


تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا بعضى افراد مجذوب شما نمى شوند؟ و گاهى احساس تنهایى مى کنید؟

چطور مى توان افراد را درک کرد و با جلب اطمینان، آنها را به سوى خود جذب نمود؟ چقدر تا به حال به حرفهای دیگران خوب گوش کرده اید؟ وقتى طرف مقابلتان از احساس و عملش برایتان حرف مى زند به او اجازه بازگو کردن تمام حرفش را داده اید؟ چقدر در بین گفته هایش سکوت کرده اید تا ادامه بدهد؟

آیا توجه کرده اید که وقتى شخصى برایتان حرف مى زند و شما احساس او را مى فهمید و سعى مى کنید اجازه دهید که با همان حس، خود را خالى کند، چقدر احساس عزت نفس و دوست داشته شدن و صمیمیت را به او داده اید و چقدر از خشمش کاسته اید؟ یا وقتى خود را جاى او مى گذارید و به مسئله نگاه مى کنید چقدر او را مى فهمید و به او هم احساس فهمیده شدن مى دهید؟ یا وقتى که از جملاتى را بیان مى کنید که خودش فکر می کند و پاسخگو هستید، چقدر به او در حل مشکلاتش (توسط خودش) و رسیدن به استقلال کمک کرده اید و یا با حرکات غیرکلامى و بیان جملات کوتاه تأییدى در بین بیان حرف ها و احساسش چقدر به او احساس با ارزش بودن و مهم بودن مى دهید؟ و یا وقتى که گاهى در جملات خود از ضمیر «من» استفاده مى کنید و حس خود را بیان مى کنید، مى بینید که چطور اعتماد آنها را به خود جلب کرده اید و آنها را حتى آماده کرده اید که احساسات و گفته هاى شما را بشنوند و درک کنند... انتظارات شما برایشان قابل احترام خواهند شد، مى بینید که چقدر به آنها قدرت مسؤولیت پذیرى مى دهید.

نکته اى که در بین گفت وگوهایتان با طرف مقابل باید به آن توجه کنید میزان تمایل یا عدم تمایل شخص براى ادامه گفت وگو است.

مثلاً وقتى طرف مقابل از جایش بلند مى شود یا به ساعت نگاه مى کند و یا بیان سرد و بى احساسی در مقابل سؤال هایتان دارد متوجه مى شوید که تمایلى به ادامه گفت وگو ندارد.

آیا توجه کرده اید که چرا در روابط خود با دیگران متوقع مى شوید و یا اصلاً منشأ توقع چیست؟

حال چقدر مى خواهید بشنوید؟ آیا فکر مى کنید که دیگران به سمت شما نمى آیند و یا شما را نمى خواهند یا خود کارى مى کنید که آنها را از خود فرارى مى دهید؟ آیا فکر مى کنید که دیگران شما را نمى فهمند و به انتظارات شما احترام نمى گذارند یا خود این فرصت و موقعیت را براى خود نساخته اید؟ آیا باز هم مى گویید اعتماد به سختى به دست می آید؟ آیا باز هم نمى توان دیگرى را فهمید؟ چقدر تلاش براى درک دیگرى کرده اید؟ آیا مى دانید توجه شما غیر مادى ترین و ارزشمند ترین چیزی است که مى توانید ببخشید؟

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:7 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

اغلب اوقات بگذارید « حق » با دیگران باشد


یکی از مهمترین پرسش هایی که می توانید از خودتان بپرسید این است که « آیا می خواهم ""حق"" با من باشد – یا می خواهم خوشحال باشم؟ » بسیاری اوقات، این دو پرسش یکدیگر را نفی می کنند.

حق به جانب بودن و دفاع از مواضع خود ، مستلزم صرف نیروی ذهنی بسیار زیادی است و اغلب ما را با اشخاصی که در زندگی مان هستند بیگانه می کند. لازمه حق به جانب بودن ما – یا لازمه حق به جانب نبودن اشخاص دیگر – آنها را ترغیب به دفاع می کند و ما را تحت فشار قرار می دهد که به دفاع ادامه دهیم. با وجود این ، بسیاری از ما (گاهی من هم همین طور) مقدار زیادی وقت و نیرو صرف می کنیم تا ثابت کنیم ( یا نشان دهیم ) که حق به جانب ماست – و یا این که دیگران در اشتباه هستند. بسیاری از مردم ، آگاهانه یا ناآگاهانه بر این باورند که تا حدی وظیفه آنهاست که به دیگران نشان دهند که چطور مواضع ، گفتارها و نقطه نظرهای آنها نادرست است و این که در انجام چنین وظیفه ای، شخصی که از اشتباه در می آید به نحوی از آن سپاسگزاری خواهد کرد، یا دست کم چیزی یاد می گیرد: حق به جانب نبودن را!

در این باره فکر کنید. آیا تا به حال شده که کسی شما را از اشتباه درآورد ؟ و آنوقت شما به کسی که تلاش می کرد حق با او باشد گفته اید « از این که نشان دادید من در اشتباهم و حق با شماست خیلی متشکرم . حالا می فهمم ، واقعاً محشرید! » اصلاً کسی را می شناسید که وقتی او را از اشتباه در آوردید یا خود را به قیمت حق به جانب نبودن او ، « حق به جانب » نشان دادید از شما تشکر کرده باشد ( یا حتی با شما موافق بوده باشد )؟ البته که نه. حقیقت این است که همه ما از این که کسی ما را از اشتباه در بیاورد نفرت داریم. همه می خواهیم که دیگران موضع ما را محترم بشمارند و درک کنند . شنونده و شنوا بودن یکی از بزرگترین آرزوهای قلبی انسان است. و آنهایی که گوش کردن را یاد می گیرند عزیزترین و محترم ترین اشخاص هستند. آنهایی که عادت دارند دیگران را اصلاح کرده و از اشتباه در آورند اغلب مورد نفرت واقع می شوند و از آنها دور می شوند.







البته این طور نیست که حق به جانب بودن هیچ وقت درست نباشد – گاهی اوقات واقعاً باید حق به جانب شما باشد یا بخواهید که حق به جانب باشید. شاید برخی مواضع فلسفی مانند وقتی که اظهار نظر یک نژادپرست را می شنوید وجود داشته باشد که نمی خواهید تغییر عقیده بدهید. در اینجا مهم است که نظرتان را ابراز کنید.

یک راهبرد عالی و عمیق برای آرام تر و با محبت تر شدن این است که تمرین کنیم به دیگران اجازه دهیم از حق به جانب بودن شاد شوند – به آنها فرصت دهیم که بدرخشند. پس ، از اصلاح دیگران دست بردارید. هر چند که ممکن است تغییر این عادت سخت باشد ، ارزش تلاش و تمرین لازم را دارد. وقتی که شخصی می گوید « حقیقتاً احساس می کنم مهم است که... » ، به جای آن که توی حرف او بدوید و بگویید « نه، مهمتر آن است که ... » ، و یا یکی دیگر از صدها نوع جملات اصلاح مکالمه را به کار برید ، فقط بگذارید حرفش را بزند و اجازه دهید که بیان او برتر باشد. در این صورت مردم اطراف شما کمتر تدافعی و بیشتر با محبت خواهند شد. آنها برای شما بیش از آنچه که فکرش را بکنید ارزش قائل خواهند شد، حتی اگر دقیقاً علت آن را ندانند. شما شادی شرکت داشتن و شاهد خوشحالی دیگران بودن را درک خواهید کرد که بسیار بیش از جنگ من ها Ego)) است. شما به هیچ وجه مجبور نیستید حقایق فلسفی عمیق یا عقاید قلبی خود را فدا کنید، اما از امروز اجازه دهید که بیشتر اوقات « حق » با دیگران باشد!


 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:7 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

7 راه علاقمند کردن شنوندگان

همه ی ما در بعضی مراحل زندگی مجبور به سخنرانی کردن می شویم. مصاحبه ای برای کار جدیدتان است؟ سخنرانی برای ناظر یا هیئت مدیره ی شرکت محل کارتان است؟ بله، همه ی این ها سخنرانی

های بسیار مهمی هستند و می توانند آینده ی شما را رقم بزنند. پس نگذارید که این فرصت ها از دست بروند بدون اینکه شانس موفقیتتان را بالا ببرید.

در اینجا به نکاتی اشاره می کنیم که هنگام سخنرانی کردن برای شنوندگانی حرفه ای و متخصص باید به خاطر داشته باشید.

1- شنوندگان را هم درگیر کنید
شنوندگان هم دوست دارند که وارد ماجرا شوند، نه اینکه فقط گوش کنند و حوصله شان سر برود. شما باید به آنها برای نشستن و گوش دادن به حرفهایتان دلیل بدهید. 30 تا 90 دقیقه زمان دارید تا بتوانید

توجه آنها را جلب کنید. می توانید همان تکنیک قدیمی شروع کردن سخنرانی با یک جوک را به کار گیرید. اما...شاید زیاد هم ایده ی جالبی نباشد.

اشتباه نکنید--مطمئناً دادن یک جنبه ی شوخی آمیز به سخنرانیتان قابل قبول است. اما اگر این جنبه را به صورت کلی وارد سخنرانی کنید با اینکه سخنرانی را با یک جوک شروع کنید بسیار متفاوت است.

پس بهتر است که آن را با یک سوال آغاز کنید. این تکنیک بسیار جواب می دهد. چون شنوندگان را هم وارد بحث می کند. تکنیک دیگری که گه گاه توسط بعضی سخنرانان به کار گرفته می شود بردن نام

بعضی از اشخاص بین حضار است.

2- سرزنده و با روح باشید
بهترین سخنرانان کسانی هستند که چه در حرکاتشان و چه در سخن گفتنشان با روح و سرزنده هستند. خوب نیست که خود را پشت سکو پنهان کنید یا فقط در گوشه ای باستید. دفعه ی بعد این کار را

امتحان کنید: وقتی برای یک گروه 20 نفره یا بیشتر سخنرانی می کنید، حین صحبت کردن بین شنوندگانتان راه بروید. هر از چند گاهی ایستاده و دستتان را روی شانه ی یکی از شنوندگان قرار دهید. با این

کار باعث خواهید شد که توجه آنها به شما بیشتر جلب شده و به حرفهایتان دقیق تر گوش کنند.

3- صدایی تاثیرگذار داشته باشید
روی چیزی که می خواهید تحویل دهید، زمان بگذارید. کسی توقع ندارد که مثل یک گوینده ی تلویزیون بیایید و بروید. باید بتوانید صدایی خوشایند و سرگرم کننده تحویل دهید. هنگام سخنرانی به این چهار

نکته توجه داشته باشید: تن صدایتان را هر از گاهی تغییر دهید، درجه ی صدا را بالا و پایین ببرید، سرعت صحبت کردنتان را تغییر دهید، و گاه گاهی برای تاثیر گذاری بیشتر سکوت کنید.

4- از کارهایی که باعث پرت کردن حواس شنوندگان می شود دوری کنید
هیچ چیز به اندازه ی این کار نمی تواند یک سخنرانی را خراب کند. چند وقت پیش مدیری را دیدم که سخنرانی اش را فقط به خاطر اینکه با پول خردهای توی جیبش بازی می کرد از دست داد. بعد از

سخنرانی کسی درمورد محتویات سخنرانی او حرفی نمی زد، همه فقط می گفتند که چقدر از صدای جرینگ جرینگ پول خردها اعصابشان خرد شده است. کنار گذاشتن این عادت ها کار سختی نیست.

گه گاه هنگام تمرینات سخنرانیتان فیلمبرداری کنید و بعد آنرا مرور کرده و پی به عادت های آزاردهنده تان ببرید تا بتوانید آن ها را کنار بگذارید.

5- لباس مناسب بپوشید
روزی با یکی از مدیر عاملان صحبت می کردم که می گفت اولین چیزی که در برخورد با یک فرد به آن توجه می کند لباس هایش است. باید بتوانید طوری لباس بپوشید که حداقل یک پله از حضار بالاتر باشید.

متوجه باشید که کفش های ارزان، شلوار جین و بلوزهای رنگی مناسب انجام یک سخنرانی نیست. به لباس پوشیدنتان خیلی دقت کنید.

6- حرف های تازه بزنید
از تکرار کردن داستان ها و خاطرات همیشگی پرهیز کنید. حرف های تازه بزنید. سعی کنید در سخنرانیتان جایی هم برای وقایع روز باز کنید. حتماً آن روز یا آن هفته اتفاق جدیدی افتاده است که در موردش

صحبت کنید. حرف ها و مطالب تکراری شنوندگان را خسته و بی حوصله خواهد کرد. حرف های جدید برعکس آنها را راغب به گوش کردن و توجه بیشتر می کند.

7- تمرین داشته باشید
چندین مرتبه تمرین کردن سخنرانیتان می تواند باعث موفقیتتان شود چون معمولاً رقبایتان این کار را نخواهند کرد. معمولاً افراد فقط چند دقیقه قبل از سخنرانیشان نگاهی به نوشته هایشان می اندازند، اما

سخنرانان موفق همیشه برای تمرین آن هم وقت می گذارند. یک سخنران واقعی از قبل برنامه ریزی می کند که چطور سخنرانی خود را شروع کند و چطور به پایان برساند. می دانند که چه موقع بین حضار

راه بروند و دست روی شانه ی چه کسی بگذارند. می دانند که چه زمانی سکوت کرده و چه زمانی تن صدایشان را تغییر دهند. می دانند که به کجا نگاه کنند. با تمرین کردن مطمئناً سخنرانی بهتری ارائه

خواهخید داد.

موفق باشید
ــــــــــــــــــــ
با اجرای این نکات مطمئناً موفق خواهید شد که توجه حضار و شنوندگان را کاملاً به خود معطوف کرده و سخنرانی عالی تحویل آنها دهید.






ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:6 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

چند راه برای رسیدن به هدف

همه ما برای زندگی خود برنامه ای در نظر گرفته ایم و اهدافی را در ذهن پرورانده ایم و تلاش می کنیم تا به آنها دست پیدا کنیم. حال در این راه پر فراز و نشیب نیاز داریم تا با آشنایی با برخی تکنیک ها، بر سختی های راه فائق آمده و سربلند به راه خود ادامه دهیم.


چند راه برای رسیدن به هدف های زندگی:

1 - هدف را برای خود تعریف کنید.

2 - آن را مبهم و مجهول باقی نگذارید. به روشن ترین شکل ممکن به آن بنگربد.

3 - برای آن که یک هدف تحقق یابد نیاز است تا اقدامات مورد نیاز برای رسیدن به آن انجام شود. پیش خود فکر کنید که برای رسیدن به هدفتان چه کارهایی باید انجام دهید.

4 - آن هدف را به بخش های کوچک تقسیم کنید و از همه زوایا مورد ارزیابی قرار دهید. برای هر بخش اقدام مورد نیاز را شناسایی کنید تا مستقیماً به انجام آن کار بپردازید.

5 - برای هدف خود یک مقیاس در نظر بگیرید. به عنوان مثال اگر هدفتان ارتقای سطح تحصیلی است، فکر کنید که تا چه درجه ای می خواهید پیش بروید؛ یا اگر به فکر کسب ثروت بیشتری هستید، محاسبه کنید که در هدف خود چه سقف پولی را در نظر گرفته اید.



6 - میزان پیشرفت خود را محاسبه کنید. همیشه مدت زمانی بنشینید و به کارهایی که برای تحقق آرمانتان انجام داده اید و میزانی که موفق شده اید، فکر کنید.

7 - یک مدت زمان برای رسیدن به هدف تعیین کنید و فرصت نهایی را در نظر بگیرید. این کار باعث می شود که برای پیشبرد کارها تلاش بیشتری کنید و هدف خود را جدی تر ببینید.

8 - هدفی انتخاب کنید که از پس آن بر می آیید. زندگی یک رؤیای شیرین نیست که با تخیل به آن دست یابید، بلکه واقعیتی است که خیلی چیزها در آن محدود شده است. از این رو، هدفی داشته باشید که می دانید می توانید به آن برسید و از عهده شما خارج نیست.

9 - برای رسیدن به هدف برنامه ریزی کنید. راه ها و استراتزی هایی طراحی کنید که شما را برای رسیدن به هدفتان یاری می دهد.

10 - هدف خود را مرحله ای کنید. زندگی متشکل از مراحل مختلف است و برای رسیدن به یک هدف می بایست مراحل مختلف را پله پله طی کرد.

اتفاق یک شبه، راه رسیدن به هدف نیست، بلکه قدم های استوار و مداوم رمز موفقیت است.


روزنامه هموطن سلام




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:6 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

دوستی که تا نداره !

با یک شکلات شروع شد
من یک شکلات گذاشتم تو دستش اونم یک شکلات گذاشت تو دستم
من بچه بودم اونم بچه بود
سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد
دید که منو میشناسه
خندیدم
گفت دوستیم؟
گفتم دوست دوست
گفت تا کجا؟
گفتم دوستی که تا نداره
گفت تا مرگ
خندیدمو گفتم من که گفتم تا نداره
گفت باشه تا پس از مرگ
گفتم: نه نه نه نه تا نداره
گفت: قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن یعنی زندگی پس از مرگ
باز هم با هم دوستیم؟
تا بهشت تا جهنم
تا هر جا که باشه منو تو با هم دوستیم
خندیدمو گفتم تو براش تا هر جا که دلت می خواد یک تا بزار
اصلا یک تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا
اما من اصلا براش تا نمیزارم
نگام کرد نگاش کردم باور نمیکرد
می دونستم اون می خواست حتما دوستیمون یک تا داشته باشه
دوستی بدون تا رو نمیفهمید !!

گفت بیا برا دوستیمون یک نشونه بذاریم
گفتم باشه تو بذار
گفت شکلات باشه؟
گفتم باشه
هر بار یک شکلات میذاشت تو دستم منم یک شکلات میذاشتم تو دستش
باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی که دوستیم دوست دوست
من تندی شکلاتامو باز میکردم میذاشتم تو دهنم تندو تند می مکیدم
میگفت شکمو
تو دوست شکموی منی وشکلاتشو میگذاشت توی یک صندوقچه کوچولوی قشنگ
میگفتم بخورش
میگفت تموم میشه می خوام تموم نشه برا همیشه بمونه
صندوقچش پر از شکلات شده بود
هیچکدومشو نمی خورد
من همشو خورده بودم
گفتم اگه یک روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن یا کرمها اون وقت چی کار میکنی؟
میگفت مواظبشون هستم
میگفت می خوام نگهشون دارم تا موقعی که دوستیم و من شکلاتمو میذااشتم تو دهنمو می گفتم نه نه نه نه تا نه دوستی که تا نداره !!

یک سال دو سال چهارسال هفت سال ده سال
بیست سالش شده
اون بزرگ شده من هم بزرگ شدم
من همه شکلاتامو خوردم
اون همه رو نگه داشته
اون اومده امشب تا خداحافظی کنه
می خواد بره اون دور دورا
میگه میرم اما زود برمیگردم
من که میدونم اون بر نمیگرده
یادش رفت به من شکلات بده
من که یادم نرفته شکلاتشو دادم
تندی بازش کرد گذاشت تو دهنش
یکی دیگه گذاشتم تو اون دستش گفتم بیا این هم آخرین شکلات برای صندوقچه کوچولوت
یادش رفته بود یک صندوقچه داره برا شکلاتاش
هر دوتا رو خورد
خندیدم
میدونستم دوستی اون تا داره اما دوستی من تا نداره
مثل همیشه
خوب شد همه رو خوردم
اما اون هیچ کدوم رو نخورده
حالا با یک صندوقچه پر از شکلاتهای نخورده چی کار میکنه؟




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:5 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

مراقب قلب شکسته خود باشید!






جام جم آنلاین: اخبار ناگهانی ممکن است اثرات هیجانی نامطلوبی داشته باشد و حتی به شما شوک وارد کند.

به گزارش ای دایتس ، محققان دانشگاه جان هاپکینز دریافته اند شوک ناگهانی که استرس هیجانی اعمال می کند

می تواند منجر به ضعف عضله قلب شود که بسیار شبیه به حمله قلبی اما بازگشت پذیر است.

این حالت کاردیومیوپاتی استرسی یا سندرم قلب شکسته نام دارد.

زمانی که فرد پس از چند روز افزایش آدرنالین و دیگر هورمون های استرس که موقتا به

قلب شوک وارد می کنند ، تشخیص این حالت از حمله قلبی واقعی دشوار است.

محققان دریافته اند;

بدن برخی افراد در پاسخ به استرس ناگهانی مقادیر زیادی کاتکول آمین (بویژه آدرنالین و نورآدرنالین) ، همراه با محصولات جانبی آنها و

پروتئین های تولید شده بوسیله دستگاه عصبی تحریک شده به خون رها می کند.

این ترکیبلت شیمیایی موقتا برای قلب سمی بوده ، عضله را بی حس کرده و نشانه هایی مشابه با علائم مشخصه یک حمله قلبی مانند درد قفسه سینه ،

مایع در شش ها ، تنگی نفس و نارسایی قلب را ایجاد می کنند.


آزمایشات بیشتر نشان دادند اینگونه موارد با حمله قلبی تفاوت های مشخصی دارند. برای مثال هیچ انسدادی در عروق قلب وجود ندارد.


آزمایشات خون نیز علائم حمله قلبی مانند افزایش آنزیم های قلبی که در اثر آسیب عضله قلب به خون رها می شوند را نشان نمی دهند.


به هرحال در یان مورد نیز مانند سایر موارد مربوط به سلامت ، پیشگیری بهتر از درمان است. پس مراقب قلبتان باشید ، نگذارید آن را بشکنند.

jamejamonline.ir







ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:5 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

عبارات تاکیدی

دانش پزشکی در عرض چند سال گذشته چنان پیشرفت حیرت انگیزی کرده است که امروز برای یک پزشک غیر ممکن است در بیمار خود عضو سالم پیدا کند ( اریل وینسون )

 

مأیوس مباش زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در جیب داری ، قفل را بگشاید  . تروتی ویک

 

من جز یک چیز نمی دانم و آن این است که هیچ چیز نمی دانم       . سقراط

 

آدمی با کینه ، زندگی را بر دوستان نیز تنگ می کند       . ارد بزرگ

 

آنها که به عهد خود وفا مى کنند برگزیده ترین مردم هستند ( حضرت علی ع )

 

 

در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت درما شعله ورند خیلی شجاعیم ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم دیگر شجاعت آن را نداریم  . پائولو کوئیلو

  

جفتت اگر پرید برای پریدن عجله نکن "  . ارد بزرگ

 

سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست "  . ارنست رنان

 

هیچکس حق ندارد وظایف خود را فدای تمایل دل خویش کند، اما دست کم باید این حق را به دل داد که هنگام عمل به وظایف خویش خوشنود نباشد "  . رومن رولان

 

هرکسی که بداند که نداند از همه داناتر است یک چیز را خوب می دانم و آن این است که هیچ نمی دانم هر که بداند درست چیست، دست به نادرست نمی زند "  . سقراط

خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد "  . ارد بزرگ

 

جرم این است که ندانیم زندگی خیلی ساده تر از اینهاست که ما فکر می کنیم  "  . فردریش نیچه

 

شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید "  . کیم وو چونگ

 

انسان اگر ناخوش باشد و کار کند بهتر از این است که سلامت باشد و بیکار بنشیند "  . کازوبون

   

به گرسنگی مردن بهتر که نان فرو مایگان خوردن "  . سعدی   

 

هرکس همان گونه است که فکر می کند پس مراقب افکار خود باشید . ذهن همچون ساعتی پیوسته درحال کار کردن است و باید هر روز با اندیشه های خوب آن را کوک کرد "  . جی.پی.واسوانی  

 

موفقیت تنها یک چیز است این که : زندگی را به دلخواه خود بگذرانید  . کریستوفرمورلی

هیچ کس نمی تواند ما را بهتر از خودمان فریب دهد . گوته




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:4 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

آیا ثروتمند شدن به بهره هوشی بالا نیاز دارد؟

توضیح: هرچند مطلب زیر نتیجه تحقیقاتی در آمریکا و در آن به مشکلات ورشکستگی ، کارت اعتباری و مالیاتی که از جمله مسائل معمول مالی و اقتصادی آمریکاییان است اشاراتی شده است، اما بدون در نظر گرفتن این موارد و با توجه به اینکه این شیوه زندگی در ایران نیز آغاز شده است، میتوان از توصیه ها و نکته سنجیهای موجود در آن بهره مند شد.


راستش را بخواهید برای سرو سامان دادن به اوضاع مالی خود حتما نباید نابغه باشید. این یکی از نتایج تحقیقات جدید در زمینه هوش و تمکن مالی است که در طی آن با بررسی هزاران تن از اشخاص در دهه 50 عمر، نشان میدهد که افرادی که دارای بهره هوشی یا IQ متوسط تا پایین هستند در پس انداز مالی به اندازه افرادی با IQ بالا موفق هستند. در عین حال، احتمال اینکه افراد باهوش درگیر مشکلات مربوط به کارت اعتباری شوند بیشتر است.

به گفته جی زاگورسکی (Jay Zagorsky) نویسنده این تحقیق و از دانشمندان محقق در زمینه منابع انسانی در دانشگاه اوهایو :" اگر من شخصی با هوش اندک باشم، نباید تصور کنم که برای پس انداز مالی، در هیچ زمینه یا شکلی ناتوان هستم و بالعکس، اگر دارای بالاترین بهره هوشی هم باشم، نباید تصور کنم که دارای ویژگی یا مزیت خاصی هستم."

"من اهمیتی به میزان IQ شما نمی دهم- شما میتوانید موفق شوید."

توجه به این نکته بسیار اهمیت دارد که این تحقیق در میان 7403 تن از افراد نسلی خاص- متولدین سالهای 1957 تا 1964 و اطلاعات مالی/اقتصادی آنان از سال 2004 انجام گرفته است. این احتمال وجود دارد که یک گروه سنی دیگر، عادات اقتصادی دیگری داشته باشد. از طرفی این تحقیق منکر این عقیده نیست که هوش بالاتر با درامد بیشتر همراه است، نشده است. این تحقیق از این جهت متفاوت است که در آن به بررسی ارتباط میان هوش و دو عامل دیگر پرداخته شده است:

• ثروت یا ارزش خالص که از تفاضل دارائیها و بدهیها حاصل میشود. زاگورسکی برای رسیدن به این رقم، سرمایه، حقوق ماهیانه، اموال نقد، سهام و هرگونه مال با ارزش را جمع بسته و سپس تمام دیون و بدهی ها را از آن کم میکند.

• تنشهای مالی که با سه پرسش مشخص میشوند: آیا دارای کارت اعتباری که تا سقف آن استفاده شده باشد هستید؟ آیا در پنج سال گذشته قسط پرداخت نشده یا قسطی که دو ماه دیر شده باشد داشته اید؟ آیا تا کنون اعلام ورشکستگی کرده اید؟

زاگورسکی عوامل خارجی موثر بر ثروت، از جمله تحصیلات، طلاق، ارثیه، سیگار کشیدن و سلامت روانی –اعتماد به نفس و توانایی کنترل خواسته های نا معقول- را نیز درنظر گرفته است و با شگفتی متوجه شده است که:

• در حالی که احتمال بالا بودن درآمد اشخاصی با IQ بالاتر از متوسط سه بار بیشتر از افراد دارای IQ زیر متوسط است، اما احتمال اینکه ثروت خالص گروه اول بیشتر از گروه دوم باشد تنها 1.2 برابر است. به عبارت دیگر، تعداد اشخاصی که با بهره هوشی کمتر از متوسط دارای درآمد بالا باشند اندک است، اما تعداد نسبتا زیادی از آنان "ثروتمند" هستند.

• میزان بهره هوشی، کم یا زیاد، نقش عمده ای در ثروت خالص ندارد. ثروت خالص گروه دارای بهره هوش متوسط در گروه مورد بررسی معادل 18.6 ماه از درآمد آنان است و ثروت خالص گروه باهوش –با IQ 125 و بالاتر تنها اندکی بیش از 2 سال حقوق آنان است.

• درآمد متوسط موارد مورد بررسی با بهره هوشی 105 با درآمد متوسط افراد دارای IQ 110 برابر است اما این گروه ثروت خالص بیشتری دارند.

• اوج احتمال بروز مشکلات اقتصادی در گروهی است که دارای بهره هوشی نزدیک 100 هستند. زاگورسکی میگوید :" من تصور میکردم که افراد باهوشتر دارای ثروت بیشتری باشند و خوب، فکر میکردم چنن افرادی اشباهات کمتری مرتکب میشوند...فکر کردم که نکند دچار اشتباه شده باشم." اما هیچ اشتباهی صورت نگرفته بود.

به گفته شرمن دی. هانا (Sherman D. Hanna) اقتصاددانی که در دانشگاه اوهایو تدریس میکند و گزارش زاگورسکی را مطالعه کرده است، این تحقیق به بررسی فاکتورهایی که میتوانند تاثیر فراوانی بر تمایل فرد به پس انداز داشته باشند، نپرداخته است. افراد دارای بهره هوشی بالا مشاغلی با درآمد و مزایای خوبی دارند و به دلایل متعدد در زمینه مالی احساس امنیت میکنند. یا اینکه این افراد هم مانند دیگران دوست دارند تمام درآمد خود را خرج کنند.

هانا میگوید : از نظر یک اقتصاددان، هدف بالا بردن ثروت خالص نیست بلکه هدف باید بالا بردن میزان رضایت فرد از پول و دیگر منابع مالی خویش باشد. پس این تفاوت میتواند دلیل موجهی داشته باشد." همکاران دانشگاهی زاگورسکی هم چنین نظری دارند. آنها میگویند :" ما بسیار "ثروتمندیم". چون مجبور نیستیم ساعات متمادی کار کنیم و میتوانیم بر روی هر پروژه ای که بخواهیم کار کنیم."

هانا درباره قسطهای پرداخت نشده یا معوق نیز چنین توضیح داد که افراد دارای بهره هوشی پایین و درآمد پایین به احتمال فراوان کارت اعتباری نداشته و یا کارتهایی با سقف خرید پایین دارند و به همین دلیل از نظر اقتصادی محتاط ترند. از طرف دیگر دانشجویان بسیار باهوش این استاد با اطمینان از درآمد بالای آینده خود، دست به ریسکهای بزرگ مالی زده اند یا به امید شغل پردرآمد آینده، در یک سفر خارجی تا نهایت سقف کارت اعتباری خود را خرج کرده اند.

هانا یادآوری میکند که نمونه های مورد بررسی در این تحقیق بسیار اندک بوده است زیرا در کل 2.3% از کل جمعیت دارای بهره هوشی 130 و بیشتر هستند که در این تحقیق در حدود 170 نفر بوده اند. بهره هوشی 140 و بیشتر نیز تنها در 1% کل جمعیت دیده میشود.

با این وجود، این تحقیق در اثبات اینکه اصول ابتدایی مدیریت مالی بسیار ساده بوده و برای اشخاص دارای حداقل هوش نیز قابل اجرا هستند، کار خوب و موثری انجام داده است.




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:3 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

اگر در زندگی شکست خورده اید هیچ نگران نباشید

اگر در زندگی شکست خورده اید هیچ نگران نباشید، همیشه یک فرصت دیگر به خود بدهید. هرگز نمی توانید آنقدر سقوط کنید که دیگر نتوانید دوباره صعود کنید و انسان شایسته ای شوید، البته به شرط آنکه تصمیم بگیرید تلاش کنید و شکست را جبران نمایید. هرگز در مقابل دشواریهای حوادث متاثر نشوید، آن که پیوسته به زمین می خورد و بر می خیزد و در راهی که پیش گرفته است به جلو می تازد، سرانجام به مقصد خواهد رسید. اگر کودک همان نخستین بار که زمین می خورد، از راه رفتن دست می کشید هرگز راه نمی افتاد. برای جبران شکست لازم نیست دندانها را به هم بفشارید و خود را درگیر نبردی سخت کنید، بلکه کافی است تصویر شخصی را که می خواهید باشید پیش رویتان بگذارید و اجازه دهید (زمان) شما را به سمت تحقق آن سوق دهد. البته تحقق یافتن این تصویر را می توانید آسان تر کنید، به این صورت که هر روز پیش از بیرون آمدن از بستر خواب، اندکی به آن فکر کنید، بنابراین ضمیر ناخود آگاهتان را تقویت می کنید و این مسئله کمک می کند اعمال شما شرطی شوند تا آن که عادتی را که می خواهید در شما ایجاد شود.




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 3:3 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]