دوستت دارم.

یک کلام ، اولین و آخرین احساس قلبم نسبت به تو ... دوستت دارم.

تو نیز گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ،

دیروز گذشت و آخرش امروز است!

این من هستم که وفادار خواهم ماند ،  

این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی

و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم

این من بودم که سهم دیدارم با تو عشق بود ،

این تو بودی که میگفتی از آغاز هم قصه من و تو دروغ بود!

تو هر چه دوست داری بگو، اما من هنوز بر سر حرفم هستم ، دوستت دارم.

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد،  

 شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ،

همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ،

به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!

کاش تو نیز مثل من بودی ! مثل من عاشق ، بی قرار ، چشم انتظار

کاش تو نیز حال مرا داشتی، هوای مرا داشتی...

بی خیال میخواهی هوایم را داشته باش یا نداشته باش ،

میخواهی به انتظار من باش یا نباش ، من دوستت دارم

نمیترسم از رفتنت ، نمی بازم از شکستنت، نمیخندم و نمیگریم ،

از این هیاهو و التهاب تنها یک احساس است که می ماند ، دوستت دارم!

دوست داشتن تو دو روز باشد یا یک عمر مهم نیست ،

مهم این است که من در این دنیا و آن دنیا دوستت دارم

میخواهی باور کن یا نکن ، حس کن ، یا از آن بگذر ،

اما قبل از گذشتنت لحظه ای صبر کن...

دوستت دارم ...


 



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:14 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

بغض نکن گریه نکن

بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای

اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است

به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن
جام به جام من بزن جام مرا تو نوش کن

ترا به شعر می کشم چو واژه پیش می روی
مرگ فرا نمی رسد تو تازه خلق می شوی

تو در شب تولدت به شعله فوت می کنی
به چشم من که می رسی فقط
سکوت می کنی

اگر کسی در دل توست بگو کنار می روم
گناه کن به جای تو بر سر دار می روم




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:13 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

عزیزم هنوز مرا دوست داری؟

هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

میخواستم بپرسم که :

عزیزم هنوز مرا دوست داری؟   




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:13 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

ان که دوستت می دارد منم

ای نگاهت سبز سبز

ای تمام هستی ام

ای دلت دریای عشق

دست تو پیراهنم!

اشک هایت ای گل غمدیده ام

اه.......با دل و جانم چه کرد!!؟

سرگذار بر شانه های عاشقم

 ان که دوستت می دارد منم




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:11 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

عشق قلبی که شکست نیست

پنجره ات را باز کن

رو به اسمان ابی

سعی کن امروز را  

به جای خورشید بتابی

عشق قلبی که شکست نیست

عشق/ کوچه بن بست نیست

ما چه اغاز باشیم چه پایان

عشق بی انتهاست

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:11 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

حاضری

حاضری جون فداش کنی، وقتی کسی رو دوس داری

حاضری دنیا رو بدی، فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی، به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی، حتی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته، حاضری دنیا بد باشه

فقط اونی که عشقته، عاشقی رو بلد باشه




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:10 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

همیشه مجبوری

همیشه مجبوری بایستی

و به انچه پشت سرت افتاده است بنگری

چرا که

زندگی چمدانی است که....

که هیچگاه درش کاملا بسته نمی شود!!

همیشه عشق

پیش از انکه تو را به اوج ببرد

هر دو پایت را می شکند

و بعد تو می مانی وتنهایی

و بعد به میهمانی ابرها می روی!




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:9 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

بدون خواستم اما نشد بی تو باشم

دارم رنگ بی بند وباری می گیرم

واسه خنده از هر چی یاری می گیرم

دارم می فروشم غم لحظه هامو

دارم رنگ یک زخم کاری میگیرم

دارم تو دلم اشک رفتن می بارم

میخوام داده هاتو واست پس بیارم

نمی خوام بفهمی وقتی نباشی

من حتی همین گریه هارو ندارم

می خندم تا یادم نیاد خاطراتت

که سنگین تر از این نشه خواب بی تو

نمی خوام که حال دلم رو بفهمی

نمی خوام بفهمی که بی تاب بی تو

غروبه تو میری و من می شکنم باز

به روت این شکست و نمی خوام بیارم

نمی خوام بفهمی که وقتی تو نیستی

دلیلی واسه زنده بودن ندارم

تو رو به رهایی و من رو به این غم

میری تا توی سرنوشتت نباشم

اگه روزی برگشتی و من نبودم

                          بدون خواستم اما نشد بی تو باشم

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:9 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

تاتورفتی

تا تو رفتی همه گفتند که از دل برود هر آنکه از دیده برفت

و در آن لحظه به ناباوری و غصه ی من خندیدند

و کنون آه تو ای رفته سفر که دگر باز نخواهی گشت

کاش می امدی و می دیدی که در این کلبه ی خاموش هنوز

یادگار تو بجاست

کاش یک لحظه سرود غم و اندوه مرا می خواندی

که چه ها بر من آشفته گذشت

کاش می دانستی که در این عرصه ی دنیای بزرگ

چه غم آلوده جدایی ها

و بدانی تو که از دل نرود هر آنکه از دیده برفت




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:8 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

رفت و نگفت ،

رفت و نگفت من بی او
از ماه و خورشید هم تنهاترم  

تو ، تو زائر ضریح و کبوتر و آیینه ،
تو عابر این کوچه و میهمان این خانه ،
تو خط به خط خوانده ی این داغ های پر عطش ،
تو گمان می کنی ،
اگر می دانست حال ِ من ِ بی او  ،
حال ِ مجنون ِ بی لیلاست ،
باز هم بی خیال من و دل و این پنجره ی همیشه منتظر می شد ؟!

رفت و نگفت ،
من بی او ،
میان ماندن و نماندن ، بودن و نبودن
دست و پا می زنم مدام
و غرق نمی شوم

تنها ، نفس کم می آورم برای کشیدن ...

راستی آن دورها بی من ،
حال او و دل او چگونه است ؟!

می سوزم از عطش
و باران برای کویر دلش آرزو می کند دلم هنوز ...

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:8 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]