عشق واقعی هیچ وقت نمیمیره



عشق واقعی هیچ وقت نمیمیره
این هوس است که کمتر و کمتر میشه
 واز بین میره
عشق خام وناقص
میگه من دوست دارم
چون بهت نیاز دارم
ولی عشق کامل و پخته
 میگه بهت نیاز دارم چون دوست دارم
سرنوشت تعیین میکنه
که چه شخصی توزندگیت وارد بشه
اما قلب حکم میکنه
که چه شخصی در قلبت بمونه.

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:7 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

هنوز مرا باور نداری

هنوز مرا باور نداری
روزی ما هر دو به هم دل بستیم
مدتها گذشت و به پای هم نشستیم
فکر میکردم این هر دوی ماییم که عاشق هستیم
فکر میکردم هر دوی ماییم که به انتظار هم نشستیم
اما تو که آرامش را از من گرفته ای
در این لحظه ها بدجور حال مرا گرفته ای
من که جز آرامش چیزی را از تو نخواسته ام
اما تو عادت کرده ای اشکم را در بیاوری
عادت کرده ای به شکستن قلبم
عادت کرده ای که عذاب دهی مرا و آزار دهی این دل عاشق مرا …
هنوز باور نداری که چقدر برایم با ارزشی
هنوز باور نداری عشق مرا
باور نداری بی قراری های این دل عاشق مرا
گفتی عاشق منی
من که نمیبینم هیچ عشقی از تو
گفتی خیلی دوستم داری
من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تو
میگویی همیشه به یاد منی
من که هنوز قلبم تنهای تنها است
میگویی همیشه در کنار منی
من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان است
عشق من در قلبت مثل یک روح سرگردان است
من که هنوز باور نکرده ام عشق تو را
زندگی برایم یک باتلاق بی انتها است
هر چه بیشتر با تو میمانم ، بیشتر در باتلاق تنهایی فرو میروم
میخواهم حس کنم مهر و محبتهایت را
میخواهم بشنوم درد دلهایت را
تا در اوج عاشقی دیگر احساس تنهایی نکنم
در اوج عاشقی با یک دل تنها ترک دنیا نکنم
روزی ما هر دو با هم عهد بستیم
که به پای هم مینشینم و تا آخرش با هم یکرنگ هستیم
حالا تو هزار رنگی و من یک رنگ هستم
دیگر باید به چه زبانی بگویم عاشقت هستم…

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:7 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

کجاست کسی که مراباورکند؟

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته

غم آمده و اشکم را در آورده

کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم

کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،

اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،

کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را

با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند

کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ،

حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ،

حس نمیکند درد این دل تنهای مرا

نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم

قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را

نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا

نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا

نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند

وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را

خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام

نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی

نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا

نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند

من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته

مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریم

بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را

بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ،

بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ،

کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!

کجاست آن کسی که مرا باور کند


 

 
   



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:6 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

تنگ که می شود دلم

 
تنگ که می شود دلم

به آسمان تو می نگرم
نسیم یاد تو
کوچ می دهد
ابرهای غصّه را
از آسمان قلب من
و پیچک دلم
جوانه می زند
به قامت خیال تو
دست که می برم بگیرمت
دوباره ...
دوباره تنگ می شود دلم ! 

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:5 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

به چه می خندی !؟

به چه می خندی !؟

به چه چیز!؟

به شکست دل من

یا به پیروزی خویش !؟

به چه می خندی…!؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد!؟

یا به افسونگریه چشمانت

که مرا سوخت و خاکستر کرد…!؟

به چه می خندی !؟

به دل ساده ی من می خندی

که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست !؟

یا به جفایت که مرا زیر غرورت له کرد !؟

به چه می خندی !؟

به چه چیز!؟

به شکست دل من

یا به پیروزی خویش !؟

به چه می خندی…!؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد!؟

یا به افسونگریه چشمانت

که مرا سوخت و خاکستر کرد…!؟

به چه می خندی !؟

به دل ساده ی من می خندی

که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست !؟

یا به جفایت که مرا زیر غرورت له کرد !؟

به چه می خندی !؟

به هم آغوشی من با غم ها

یا به ……..

خنده دار است…..بخند !!

به چه می خندی !؟

به هم آغوشی من با غم ها

یا به ……..

خنده دار است…..بخند ... !!!

 

 
     
 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:5 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

کسی تنهایی ما رانمیگیرد؟

کسی ما را نمی پرسد

کسی تنهایی ما را نمی گرید

دلم در حسرت یک دست

دلم در حسرت یک دوست

دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده است

کدامین یار ما را می برد

تا انتهای باغ بارانی

کدامین آشنا آیا

به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را

و اما با توام

ای آنکه بی من

مثل من

تنهای تنهایی

تو که حتی شبی را هم

به خواب من نمی آیی

تو حتی روزهای تلخ نامردی

نگاهت

التیام دستهایت را

دریغ از ما نمی کردی

من امشب از تمام خاطراتم

با تو خواهم گفت

من امشب با تمام کودکی هایم

برایت اشک خواهم ریخت

من امشب دفتر تقویم عمرم را

به دست عاصی دریای نا آرام خواهم داد

همان دریا که می گفتی

تو را در من تجلی می کند

ای دوست !

همان دریا که بغض شکوه هایم

در گلوی موج خیزش زخم بر میداشت

و اما با تو ام

ای آنکه بی من مثل من

تنهای تنهایی

کدامین یار ما را می برد

تا انتهای باغ بارانی . . .




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:4 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

ماه تابم یامهتابم

زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود
زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود
زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود
زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود
زیباترین هدیه عمرم محبت تو بود
زیباترین تنهاییم گریه برای تو بود
زیباترین اعترافم عشق تو بود



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:3 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

همیشه بمان


تو خودت خوب میدانی عشقهای این زمانه پوچ است
تو خودت خوب میدانی احساسات قلبها دروغین است
مرا خوب نگاه کن ، غرق شو در چشمانم
میبینی که اینک در کنار توام
میبینی که من نیز مثل تو خیره به چشمان توام
اگر حرفهای مرا میشنوی
اگر درک میکنی چه میگویم تا آخرش می مانی
تا آخر حرفهای مرا میخوانی
بگذار همیشه همینگونه باشیم
خیانت و بی وفایی را به قصه عشقمان اضافه نکن
نگذار این قصه تلخ تمام شود
نگذار قصه گو چشمهایش پر از اشک شود
بگذار با شبهای پر ستاره مهربان باشیم
با خواب شبانه آرام باشیم ، با طلوع فردا شاد باشیم
بگذار همیشه احساس کنم یک عاشق واقعی ام
و احساس کنم یکی هست که از ته دل مرا میخواهد
بگذار برای یک بار هم که شده باور کنم که از روی هوس با من نیستی ، در قفس زندگی تنها نیستیم
برای یک بار هم که شده به همه بگویم
 که عاشق هم هستیم
نه از ترس اینکه همه از تو دور شوند بگویی که تنها هستی!
نگو به پای من نشستی
همیشه بگو به عشقمان وفادار هستی
این همان عهدیست که در روز اول با هم بستیم
اگر یادت نرود، اگر فراموش نکنی
اگر آتش این عشق را با آب سرد بی وفایی خاموش نکنی  
همیشه بمان
همیشه این شعری را که اینک نوشته ام زیر لب بخوان…

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 12:12 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

عزیزم هنوز مرا دوست داری ... ؟

هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

میخواستم بپرسم که :

عزیزم هنوز مرا دوست داری؟   




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 12:12 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

بغض نکن گریه نکن

بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای

اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است

به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن
جام به جام من بزن جام مرا تو نوش کن

ترا به شعر می کشم چو واژه پیش می روی
مرگ فرا نمی رسد تو تازه خلق می شوی

تو در شب تولدت به شعله فوت می کنی
به چشم من که می رسی فقط
سکوت می کنی

اگر کسی در دل توست بگو کنار می روم
گناه کن به جای تو بر سر دار می روم

  •  

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 12:11 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]