علاجی کن که دیگر خر نباشی
خری با صاحب خود گفت در راه ***** که ای بی رحمِ بی انصافِ بد خواه
مرا تا چند زیر بار داری ***** مرا تا چند با جان کار داری
خدا مرگت دهد تا شاد گردم ***** ز بند محنتت آزاد گردم
جوابش داد : « کای حیوان در بند ***** چرا از مرگ من هستی تو خرسند
علاجی کن که دیگر خر نباشی ***** کشیدن بار را در خور نباشی
وگرنه ، تا تو خر هستی ، به ناچار ***** چه من ، چه دیگری ، از تو کشد کار
ادامه مطلب
[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 8:44 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]