سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علاجی کن که دیگر خر نباشی

خری با صاحب خود گفت در راه ***** که ای بی رحمِ بی انصافِ بد خواه

مرا تا چند زیر بار داری ***** مرا تا چند با جان کار داری

خدا مرگت دهد تا شاد گردم ***** ز بند محنتت آزاد گردم

جوابش داد : « کای حیوان در بند ***** چرا از مرگ من هستی تو خرسند

علاجی کن که دیگر خر نباشی ***** کشیدن بار را در خور نباشی


وگرنه ، تا تو خر هستی ، به ناچار ***** چه من ، چه دیگری ، از تو کشد کار




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 8:44 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]