سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق پنهانی

عاشقانه

یه عمریه دوستت دارم پنهونی
هیچوقت نشد بپرسم که مجنونی
دلم می خواد بگم که دیوونتم
اسیر اون چشمای بی غرورتم
هر جا می رم حرف تویه
یاد تو صاحب خونه ی دل های همه
ای کاش می شد می فهمیدی عاشقتم
چند ساله که به یاد نگات زنده ام
کاسه صبرم دیگه لبریز شده
می خوام بدونی که قلبم غمگین شده




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

یهودا

مرابازیچه خودساخت چون موسی که دریارا

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم

که این دیوانه پرپرمی کند یک روز گلها را

خیانت قصه تلخی است اما ازکه مینالم

خودم پرورده بودم درحوارییون یهودارا

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه اسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخارا

کسی راتاب دیدارسرزلف پریشان نیست

چرااشفته می خواهی خدایاخاطرمارا

نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش اهوهای صحرارا

چه خواهد کردباماعشق؟پرسیدیم وخندیدی

فقط باپاسخت پیچیده ترکردی معمارا




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

سکوت

بی قرارتوام ودردل تنگم گله هاست

اه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده دراب

در دلم هستی وبین من وتوفاصله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختتن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

اسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

باز میپرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

صداقت

اهای تو که دم از صداقت می زدی
رفتی و اشیو نمو بهم زدی
گفتی یه عمری برام دلوا پسی
یه عمریه به عشق من دل بسته ای
ساده بودم که گوش به حر فات می دادم
بچه بودم یکسره بی تا بت بودم
با اون نگاه مهربون چه زود منو گولم زدی
چه زود منو به بود نت عادت دادی
اصلا به فکرم نرسید که رفتارات ظاهرین
کارتو خوب بلد بودی باید بهت تبریک بگم




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:52 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

دورباطل

به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر اسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تومی دیدم

که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

 به هر کس دل ببندم بعداز این خود نیز میدانم

به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از اغاز در خاکم نمی از عشق می بینم

مرا می ساختند ای کاش از اب وگلی دیگر

 طوافم لحظه دیدار چشمان توباطل شد

من اما هم چنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم

 مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:41 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

میوه ممنوع

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تورفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لب هایم

 هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

 هیچ کس هیچ کس این جا به تو مانند نشد

 هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تودر این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها

عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:40 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

سیب

توبه من خندیدی ونمی دانستی

من به چه دلهره ای از باغ همسایه

سیب رادزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تودید

غضب الوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست توافتاد به خاک

وتو رفتی وهنوز

سالهاست که در گوش من ارام ارام

خش خش گام تو تکرارکنان

می دهدازارم

ومن اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا

خانه کوچک ماسیب نداشت




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:40 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

زندگی من

بخواب زندگی من کسی در این جانیست

 کسی هوالی این لحظه های تنها نیست

نمی رسد به خیال کسی که ما هستیم

حققت است کسی فکر بودن ما نیست

 برات قصه ندارم بدون قصه بخواب

بخواب قصه مادر کتاب دنیا نیست

 بخواب راحت اگرچه شبی بدوسرد است

 بخواب وفکر کن اینجا نشان سرما نیست

توماه خانه توزیبا توسخت خوشبختی

 تمام این همه را فکر کن که رویا نیست

 بخواب وخواب ببین خواب زندگی کردن

در این زمان که نشانی ززندگی ها نیست

 بخواب وخواب ببین در میان این همه سنگ

دل غریب کسی شکل سنگ خارانیست

 بخواب زندگی من سحردوباره دمید

رهی میان شب تار ما وفردا نیست

 بخواب در شب یلدا وخواب سبز ببین

خیال کن که بهاران شده است ویلدا نیست

بخواب تا ابدالدهر تا همیشه بخواب

 بخواب زندگی من زمانه زیبا نیست




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:39 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

راز

هم دعاکن گره ازکار تو بگشاید عشق

 هم دعاکن گره تازه نیفزایدعشق

 قایقی در طلب موج به دریا پیوست

بایدازمرگ نترسیداگربایدعشق

 عاقبت راز دلم رابه لبانش گفتم

 شایداین بوسه به نفرت برسد شایدعشق

شمع روشن شدوپروانه دراتش گل کرد

 می توان سوخت اگرامربفرمایدعشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت به پروانه نمی ایدعشق




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:39 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

ایستگاه

قطارمی رود

تومی روی

تمام ایستگاه میرود

 ومن چقدر ساده ام

 که سالهای سال

 کنار این قطار رفته هم چنان

 به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:39 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]