سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعرنو

 

 

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش / می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

دکتر این دختر خندان که کوبیدی تو سرش / می‌سپارم به تو از ذهن در سر کچلش!

گرچه از کوی وفا گشت بصد مرحله دور / دور باد آفت هر چی پسره از توی سرش!

گربه سرمنزل مقصود رسی دخت قناس! / چشم دارم که سلامی برسانی زمنش!

به ادب جامه گشائی کن از آن زلف سیاه / جای تیفوسی عزیز است تو بهم برمزنش!

گو دلم خیره شده بر خط و خال بدنش! / محترم دار در آن طره گردن شکنش!

در مقامی که بیاد لب او مینوشند / الکل آنست که مست گردد زبوی خویشتنش!

عرض و مال را نتوان بر در میخانه فروخت! / هرکه خربزه خورد بر لب دریا فکنش!

شعر صدرا همه بیت الغزل معرفت است! / آفرین بر دهن و دلکشی هر سخنش!


معنی اشعار:

بیت اول : خدایا من مواظب اینی که به من سپردی مثل چشمم هستم‌!

بیت دوم : دکتر جان این دختری که همچین کوبیدی توی سرش ، تازگیا کچل شده‌!

بیت سوم : هرچند که معنی وفا را دختره نمیدونه ، ولی آرزو میکنم که فکر پسرای دیگه رو نکنه!

بیت چهارم: از طرف ما هم به حاج خانوم سلامکی برسان!

بیت پنجم :‌ در منزل با ادب روسری را در بیار که موهای سر تیفوسی خیلی باحاله‌!

بیت ششم: زیادی به خط خال بدنش دقت نکن که ممکنه گردنتو بشکنه‌!

بیت هفتم :‌ این قسمت بد آموزی داره! معنیش نمیکنم‌!

بیت هشتم: هیکشی جنسش‌رو جلوی منزلش نمیفروشه! وگرنه پای لرزش هم میشینه!

بیت نهم : شعر صدرا همه از روی معرفت است و صد آفرین به این کلام دلکش!

 

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/14 ] [ 3:17 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

شعرنو

 

 

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش / می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

دکتر این دختر خندان که کوبیدی تو سرش / می‌سپارم به تو از ذهن در سر کچلش!

گرچه از کوی وفا گشت بصد مرحله دور / دور باد آفت هر چی پسره از توی سرش!

گربه سرمنزل مقصود رسی دخت قناس! / چشم دارم که سلامی برسانی زمنش!

به ادب جامه گشائی کن از آن زلف سیاه / جای تیفوسی عزیز است تو بهم برمزنش!

گو دلم خیره شده بر خط و خال بدنش! / محترم دار در آن طره گردن شکنش!

در مقامی که بیاد لب او مینوشند / الکل آنست که مست گردد زبوی خویشتنش!

عرض و مال را نتوان بر در میخانه فروخت! / هرکه خربزه خورد بر لب دریا فکنش!

شعر صدرا همه بیت الغزل معرفت است! / آفرین بر دهن و دلکشی هر سخنش!


معنی اشعار:

بیت اول : خدایا من مواظب اینی که به من سپردی مثل چشمم هستم‌!

بیت دوم : دکتر جان این دختری که همچین کوبیدی توی سرش ، تازگیا کچل شده‌!

بیت سوم : هرچند که معنی وفا را دختره نمیدونه ، ولی آرزو میکنم که فکر پسرای دیگه رو نکنه!

بیت چهارم: از طرف ما هم به حاج خانوم سلامکی برسان!

بیت پنجم :‌ در منزل با ادب روسری را در بیار که موهای سر تیفوسی خیلی باحاله‌!

بیت ششم: زیادی به خط خال بدنش دقت نکن که ممکنه گردنتو بشکنه‌!

بیت هفتم :‌ این قسمت بد آموزی داره! معنیش نمیکنم‌!

بیت هشتم: هیکشی جنسش‌رو جلوی منزلش نمیفروشه! وگرنه پای لرزش هم میشینه!

بیت نهم : شعر صدرا همه از روی معرفت است و صد آفرین به این کلام دلکش!

 

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/14 ] [ 3:16 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

آب طلب نکرده

ازباغ می برند چراغانی ات کنند

 تا کاج جشن های زمستانیت کنند

 پوشانده اند صبح توراباابرهای تار

 تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

 این بار می برند که زندانیت کنند

 ای گل گمان مکن به شب جشن میروی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم ورحیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

اب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

زمان های کهن

بعد مدتها بالاخره یک شعر عاشقانه زیبا که برای من ایمل شده را می نویسم
امیدوارم خوشتون بیاد

مهرورزان زمانهای کهن
 هرگز از خویش نگفتند سخن
 که دران جا که  تویی
 برنیاید دگر اواز زمن
 ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
 هرچه بر میل دیل دوست بپذیریم به جان
 وان چه جزمیل دل اوست بسپاریم به باد
 باز این دل سرگشته من
 یاد ان قصه شیرین افتاد
 بیستون بود وتمنای دودست
 ازمون بود وتماشای دو عشق
 درزمانی که چو کبک خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
 نتوان گفت به جان بازی فرهاد افسوس
 نتوان کرد زبی دردی شیرین فریاد
 کار ششیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد براوردن میل دل دوست
خواه با شاه در افتادن وگستاخ شدن
 خواه با کوه در اویختن است
 رمز شیرینی این قصه کجاست
 که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست 
 انکه اموخت به مادرس محبت می خواست 
 جان چرا غان کنی از عشق کسی
 به امیدش ببری رنج بسی
 به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

باتوچه بکنم

خوشکل نیستی ولی جگر منی،

حرفات تلخه ولی عسل منی ،

به یادم نیستی اما زندگی منی،

به فکرم نیستی اما رویای منی،

با من نیستی اما نفس منی،

مهربون نیستی اما دنیای منی ،

 دوستم نداری اما عشق منی ،

به من تعلق نداری اما مال منی...

 

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

زیرخاک

بزارین اونم برسه بزارین اونم ببینم

وقتی به حرفم می رسه

خاکم نکنین خاکم نکنین خاکم نکنین

هنوز عشقمو ندیدم

این هم آماده شودم

یه کفن دورم کشیدم

تابوت منو بزارین اونم بگیره

حس کنم عاشقمه

وقتی که گریه اش می گیره

اشکای اون و کی به جای من کن پاک

خداحافظ عشقم

که منو بردن زیر خاک

دوست دارم عزیز ترینم




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

مد زمونه

مد شده تو زمونه
بی وفایی ارزونه
دلا می شکنه اسون
غم می یاره فراوون
محبتها کم شده
قلبها همه سنگ شده
حروم شده عاشقی
مجنون نمی شه کسی
عشق رفته تو قصه ها
جاش اومده غصه ها
گذشت رفته از یادها
بی رحم شدن ادما




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

ازمن گذشتی

چه زود از من گذشتی بی بهونه
نخواستی باشی و عشقی بمونی
بودم بازیچه ای عاشق همیشه
گرفتار نگاهت خیلی ساده
نمی دونم چرا خیسی چشمام
می اره خنده رو به روی لبهات
نمی دونم چرا بغض صدایم
نمی کنه یکم دلتو اروم
تو که عشقم برات مثل یه خواب بود
چرا کردی منو انقدر پریشون




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

آهو

پیشانیم رابوسه زد در خواب هندویی

شایدازان  ساعت طلسمم کرده جادویی

 شایداز ان پس بود که احساس می کردم

درسینه ام پر می زند شبها پرستویی

شاید ازان پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد درجویی

از کودکی دیوانه بودم مادرم میگفت

 از شانه ام هرروز می چیده است شب بویی

 نام تورا می کند روی میزها هروقت

در دست ان دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره اهویی که صید پنجه شیری است

 بی چاره تر شیری که صید چشم اهویی 

 اکنون زتو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون زمن با بی وفایی دست می شویی

ایینه خیلی هم نباید راست گو باشد

من مایه رنج توهستم راست می گویی




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

تیک تیک ساعت

تیک تیک ساعت دوباره عشق و به یادم می یاره
نگاه عاشق تو رو به یاد چشمام می اره
حرف های بچه گانه ای که می زدیم به همدیگه
اشک های بی غروری که همش می ریخت با یک گله
چه روزای شیرینی بود اون لحظه های عاشقی
اون رویای قشنگی که ساختیم با هم از زندگی
ثانیه های بی کسی اصلا تمومی نداره
انگار باید تنها باشم تا اخر عمر با غصه
دلم می خواد بیا پیشت چرا خدا تورو گرفت
ای کاش می شد به جای تو منو از دنیا می گر فت




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]