سلام . فقط یه سلام . نه سرد نه گرم

سلام . فقط یه سلام . نه سرد نه گرم .
چون امروز تنها خنثی است
خالیه خالی ام . بدون حس، بدون رنگ ، بدون عشق
پر از حس پوچی و بی هدفی. خسته ام . خسته ام از دنیا
از این راهی که هر روز میرم و برمیگردم
به صفحه ی تاریک موبایلی که بهش چشم دوختم تا خبری از آخر تنهاییم بشنوم
چقدر سخته عاشقی ، چقدر سخته سکوت بی نهایت
چقدر سخته برای اشکای شبونت شونه ای نباشه .
لبایی نباشه که دلداریت بده ..... دستایی برای نوازشت نباشه ....
سخته ... سخته عبور از جاده ی تنهایی.........



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

اگه عشق میشه قصه گفت....

اگه عشق میشه قصه گفت....
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو
مغرب نو، مشرق نو برپا کرد
میشه از برق نگات
خورشید و خاکستر کرد
میشه از گندمیهای سر زلفت
یه عالم شعر نوشت
آره از عشق تو دیوونگی هم عالمی داره
آره از عشق تو مردن داره
میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست همه راحت شد
آره از عشق تو دیوونگی هم عالمیه
آگر از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

اگه تو مال من بودی

اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

خیلی برام سخته

خیلی برام سخته که توی چشمات نگاه کنم و حرف دلم رو برات بگم ، اما دیدم که برای تو آسان بود تو چه ساده و صمیمی حرف دلت را گفتی ، از آغاز اری ، از اغاز عاشق شدنت ، از آغاز دوست داشتنت اما برای من خیلی سخته که توی چشمات نگاه کنم و بغضی را که مدت هاست راه نفسم را بشکنم و حرف دلمو برای تو بگم ، بگم که چقدر دوستت دارم و بدون تو نمی خواهم زندگی کنم ،

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

از همون لحظه که

از همون لحظه که گفتی میرم اما برمی گردم می دونستم که یه عمری باید دنبالت بگردم چه خیال باطلی بود دل به عشق تو سپردن شبا با یاد و خیالت تا به هر سپیده مردن می دونستم رفتن تو دیگه برگشتی نداره شب بی تو بودن من دیگه فردایی نداره تو رو تو قصه نوشتن تو رو تو غزل سرودن از تو گفتن از تو خوندن با تو بودن از تو سرودن با تو از همه بریدن با تو به فردا رسیدن از لبات عشقو شنیدن با تو لحظه ها رو دیدن

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

وقتی نیست نباید اشک بریزی

وقتی نیست نباید اشک بریزی

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ....تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،

همین ها تو را میسازد...سنگت می کند درست مثل خودش !

باید یادت باشد حالا که نیست

اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند ...میدانی؟

... آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد






ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریا می دوخت و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد و پری دلم را با وجود خود خالی دلم برای کسی تنگ است کسی که بی من ماند کسی که با من نیست دلم برای کسی تنگ است که بیاید و به هر رفتنی پایان دهد دلم برای کسی تنگ است که آمد رفت ...... و پایان داد کسی .... کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

من عشق را در تو

من عشق را در تو تو را در دل دل را در موقع تپیدن تپیدن را به خاطر تو دوست دارم من غم را در سکوت سکوت را در شب شب را در بستر بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم……….. من بهار را به خاطر شگوفه هایش زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم ……….. ****** اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست پس با تمام وجود فریاد میزنم * دنیای زیبای من مهتاب دوستت دارم *

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

قسمت این بود ز عشق تو پریشان باشم

قسمت این بود ز عشق تو پریشان باشم
عاشق خسته دل بی سرو سامان باشم
قسمت این بود ز دوری تو من غنچه صفت
همه شب تا به سحر سر به گریبان باشم
روزگاری ست دل افتاده به دریای غمت
من گرفتار در امواج خروشان باشم
اشک از کاسه چشمان ترم می جوشد
تا به کی شاهد شبگریه پنهان باشم
دانی که چرا رفت وچرا اشک دلم ریخت؟!
او رفت و مسافر شد و از عشق گذر کرد
گر اشک به پشت سر او ریخته بر خاک
زینروست که او از من واز عشق حذر کرد
پشت سر او ریخته ام آب به اشکم

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

به دیدارم بیا

 به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها دلم تنگ است بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده و این تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه من در این برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا ای همگناه ای مهربان



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 3:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]