دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم

دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم من این شعـر غـم افـزا را شبی صد بار می خوانم چه می خواهم از این دنیا، از این دنیای افسونکار قســــم بر پاکـی اشکـــــم جوابم را نمی دانم شروع کودکی هایـم سرآغـاز غمــی جانکــاه از آن غـم تا به فرداهـا پر از تشـویش، گریانـم بهــار زندگی را مـن هــــزاران بار بوییــدم کنـون با غصـــه می گویـم خداونـدا پشیمانم به سـوی درگـه هستــی هزاران بار رو کردم الهی تا به کی غمگین در این غم خانه می مانم خدایــا با تو می گویم حدیث کهنـه ی غم را بگو با من که سالی چند در این غم خانه مهمانم دلم تنـــگ است از دنیا چرایش را نمی دانم ولی یک روز این غم را ز خود آهسته می رانم

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

دوستت دارم را کجا بنویسم که ماندگار باشد؟

دوستت دارم را کجا بنویسم که ماندگار باشد؟ روی تن شبنم , اگر از شاخه چکید چه؟؟؟ روی لبخند گلبرگ , با زمستان چه کنم؟؟؟ روی بستر ساحل , پس چگونه جلو رقص موج را بگیرم؟؟؟؟؟ پس بهتر آن است که در لحظه لحظه ی دلتنگی هایم دوستت دارم را زمزمه کنم , چرا که همیشه دلتنگ توام...................




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

اشک بی شک محرم راز دل است

اشک بی شک محرم راز دل است

خوشترین موسیقی ساز دل است

اشک فریاد و خروشی بی صداست

در حقیقت بال پرواز دل است

اشک این زیباترین حرف سکوت

هم زبان عشق و هم راز دل است

اشک یک عمرست با دل هم دل است

میهمان سفره باز دل است

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

به چه قیمتی گذشتی از شبای خیس مهتاب

به چه قیمتی گذشتی از شبای خیس مهتاب
چی گذاشتیم از من و تو به جز آرزوی بر آب
به چه قیمتی غرور و سر راهمون کشیدی
چرا لحظه‌های با هم بودنامون رو ندیدی


خوبه من ما هر دو باختیم تویه این بازی بی‌خود
هر دوتامون کم گذاشتیم که ترانه‌هامونم مرد
چیزی از لحظه نمونده من و تو لحظه رو کشتیم
حکم اعدام دلامون با غرورمون نوشتیم


دلمو اینقده نشکن آخه این دل عاشقت بود
ول نکن این قلب خون و آخه روزی لایقت بود
دلمو اینقدر نسوزون مگه چی مونده از این دل
رفتی و با بی‌وفاییت زدی مهر نفس باطل


تو که دوسم نداشتی چرا آتیشم کشیدی
اون که تو خودخواهیات مرد دل من بود تو ندیدی
از تو خونه وجودم به چه آسونی پریدی
ریختن غرور این مرد و تو ندیدی نشنیدی

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

رفتی وتنها تر از تنها شدم

رفتی وتنها تر از تنها شدم
بی کسی وامانده ای رسوا شدم
قسمتم از عشق تنها پنجره ا ست
بغض سنگینی میان حنجره است
سهم من از تو فقط دلخستگی ست
در میان این قفس پربستگی ست
برده ای دیگر زخاطر کیستم؟
گوئیا در خاطرت من نیستم
روزهایم پر شداز دلواپسی
گم شدم در کوچه های بیکسی
گشته شبهایم سیاه و بی چراغ
دیگر از حالم نمی گیری سراغ
من که بعد از تو دگر دل مرده ام
سهمی از تنهایی ات را برده ام
پشت دل در ماتم هجرت نشست

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

می خواستی که خرابت شم

می خواستی که خرابت شم .... سرابت شم

 رهام کردی ... ندونستی

 که میگیره دلم ... دلی که زنجیره

 ببین از غصه میمیره .... ندونستی ..... عاشقم کردی

 تویی که نفسم بودی .... کسم بودی

 تو هر لحظه گمم کردی

 ببین حالا چه آشفته م

 چه تیکه تیکه می افتم

 شکستم پیش چشمام

 نیش حرف مردمم کردی

 دلم گفت که نمی دونی

 نمیخونی نگاهم رو

 دلم گفت که نمی فهمی

 خستگی های تو راهم رو

 نکردم باورش

 شد آخرش اینی که می بینی

 دلو باختم .... به بد ساختم

 تو رو نشناختمت ..... رسم بد آیینی

تو که ساده فراموش می کنی

 رویای دیروز م

 چه جور باور کنم باور کنی احساس امروزم ؟

 می ترسیدم ولی بازم دل دادم به امیدی

 خیال کردم که دنیای پر احساسم رو فهمیدی ...

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

دل من حالش خوشه،

دل من حالش خوشه، اصلا بلد نیست بگیره
اما خیلی تنگ میشه، گاهی می ترسم بمیره
اما بازم به خودش میاد و سوسو میزنه
باز حیاط خلوت سینمو جارو میزنه
می گمش تا کی میخوای عاشق بشی و بشکنی
به روی خودش نمی یاره، می پرسه بامنی ؟؟!!


با کیم...
با توی عاشق پیشه ی سر به هوا
با توی دیوونه ی در به در ِبی سر و پا
با تو که هر چی دارم می کشم از دست توئه
با تو که هر جا میرم مسیر در بست توئه
کی می خوای دست از سر آبروی من برداری
کی می خوای عقلی که دزدیدی سر جاش بذاری
کی می خوای بزرگ بشی سنگین بشینی سر جات
سر به راه بشی و دنیا رو نذاری زیر پات




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

عشق یعنی

عشق یعنی راه وفا...
عشق یعنی پرواز در حال و هوا
عشق یعنی جذب تو ترک جفا......
عشق یعنی چشم مست و بی ریا
عشق یعنی سینه ای صاف از طلا
عشق یعنی دو قلب از اوج نور
عشق یعنی انتهای یک غرور
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی یک تخیل خواب ناز
عشق یعنی با تو بودن یک نیاز
عشق یعنی لاله ها رنگ صفا
عشق یعنی دوری و زجر و وفا
عشق یعنی دیدن رویای تو
عشق یعنی عشق و عشق و عشق تو......



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

میخواهم بنویسم می خواهم بگویم ....

میخواهم بنویسم می خواهم بگویم ....می خواهم فریاد بزنم … نمی دانم چرا کسی صدای فریادم 

را نمی شنود ..چرا بغض در گلویم خاموش شده ؟ نمی دانم از چه بگویم از کجا بگویم 

به که بگویم ؟ از برای چه به کسی باید بگویم ؟… مگر مهم است کسی بداند در دل من چه  

می گذرد ؟ نمی دانم هیچ نمی دانم ؟!! در صحرای تنهایی وجودم طوفانی بر پاست … 

 تنهایم تنهای تنها   …در اوج این تنهایی در اوج سکوتم تنها خداست که می داند سهم من از  

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

اگرچه نیستی مهتابم

اگرچه نیستی مهتابم ، اما من هنوز به یادت هستم ،هنوز هم در فراق تو با اشکهایم به خواب می روم و با دیدن تبسم هایت ، دریای طوفانی نگاهم آرام می شود ...
انگار که هرگز تو نرفته ای ...
سر بر روی شانه هایت از غم هایم می گویم و می گریم ...
کاش هرگز از این خواب بیدار نشوم .... سحر می شود .
سحر می شود و تو دوباره از افق بیداری ام پرواز می کنی ...
تو چقدر مهربان بودی و خدا چقدر مهربان تر ...
که لحظه های خوشبختی را در خواب هم تعارفم می کند



ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]