سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوش به حال باد...!

خوش به حال باد...!

گونه هایت را لمس می کند
 

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند
...

همانقدر بخشنده و آزاد
...

و کاش قبل از انسان بودنت،


تو را برگ درختی خلق می کردند؛ ...

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟
!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند
.

به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشق بازی برگ و باد بسته اند

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

گذشت لحظه های با تو بودن

گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

چه کرده ام

چه کرده ام که مرا بی قرار می خواهی؟

 

اسیر و واله و مشتاق و زار می خواهی؟

 

چه کرده ام که مرا همچو مرغ شب هر شام

 

غمین و خسته و شب زنده دار می خواهی؟

 

چه کرده ام که ز ِ چشمت چو چشم بد دورم؟

 

بس است ؟ یا که مرا باز خوار می خواهی؟

 

 



ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

ساده می گویم

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

از وقتی رفتی هیچ کسی هم درد و هم رازم نشد

هیچ کسی حتی یک دفعه هم غصهء سازم نشد

رفتی ولی بدون هنوز عاشقتم تا پای جون

دل بهاریم عاشقه چه تو بهار چه تو خزون




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

آدم هـا که عوض می شونـد

آدم هـا که عوض می شونـد از "سلام" و "شب بخیـر" گفتن شـان می شـود فهمیـد !از بـوسه هـا و نـگاه هـا !از گودال هـای ِ عمیقـی که بیـن ِ تـو و خودشـان می کـَنند !و تویش را پـُر از دلیـل می کُـنند !......و بعضـی هـا را بی خیـالَش می شونـد !..یک گودال هم ، تـوی ِ دل ِ تـو می کـَنند !که این یکـی را ، خـودت بایـد پـُر کُـنی

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

تو کیستی،

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
 
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاط دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!
 
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

یه بوسه


نه یه بوسه وقت رفتن نه یه خط یادگاری

نه حضور اشک و تردید نه نشون بیقراری

خیلی ساده دل بریدی از من و خاطره هامون

از تموم لحظه ها و پرسه های پابه پامون





ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

پرسیدم : چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

پرسیدم : چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،  : با کمی مکث جواب داد
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی
 پرسیدم : آخر ...
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابط? خاص تو با کسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد :
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود

و برای زندگی کردن در صحرا میچرد
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت

طعمه شیر خواهد شد 
شیر نیز برای زندگی در صحرا میگردد

و میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی

و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد
چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :  
زلال باش ... زلال
فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران
زلال که باشی ، آسمان در توست ...



ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

خودم را به شادیِ تو فروختم

خودم را به شادیِ تو فروختم
 
و
 
...حواسم نبود که
 
 حواست به بهایِ من نیست

حال
 
 خیالت را می فروشم تا
 
 خودم را پس بگیرم

 

 



ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

دل من پر از سکوت است

دل من پر از سکوت است
سکوتی که اگر نمایان شود
عالمی را به آتش می کشد
در پس پوسته ی حرفهای من
سکوتی پر معنا نهفته است
صدها جلد کتاب یک دقیقه آن است
و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد
شرابی که از آن افشرده ام
دنیاییی را مست میکند
و دیگری را می کشد.
رهایم مکن

تمام تنهایی دنیا امروز با من است!!!
سکوت ، سکوت و سکوت ...
در ذهنم هیچ خاطره ای گذر نمی کند...
گویی آنها هم مرا در تنهاییم ، تنهایم گذاشته اند...
کیست که درد تنهایی مرا تجربه کرده...
کیست که مرا در این حال بفهمد...
می شکند سکوت تنهاییم با طنین صدای گریه ات...
خوش به حالت که چه ساده اشک می ریزی!!!
چه سخت است برای مرد...
« گریه »
می فشارد بغض گلویم...
سخت کرده نفس کشیدنم را...
به گریه های تو حسودیم می شود!!!
شاید عذاب من همین باشد




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]