سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمیگم شبیهِ من باش !

قید فردا رُ باید زد ، جاده‌ انتها نداره‌
 قصه‌ی‌ لیلی‌ُ مجنون‌ این‌ روزها بها نداره‌
 قید فردا رُ باید زد ، هر نفس‌ یه‌ اتفاقه‌
 تنها افسانه‌ی‌ آتیش‌ ، توی‌ سینه‌ی‌ اجاقه‌
 قید فردا رُ باید زد ، حرف‌ِ تازه‌یی‌ نمونده‌
 دیگه‌ خیلی‌ وقته‌ حافظ‌ غزل‌ آخرُ خونده‌
 
 قید فردا رُ زدم‌ من‌ ، بی‌تو فردا خیلی‌ دوره‌
 بی‌تو این‌ ترانه‌ لال‌ِ ، بی‌تو چشم‌ِ واژه‌ کوره‌
 قید فردا رُ زدم‌ من‌ ، بی‌ تو گم‌ می‌شم‌ تو امروز
 بی‌ تو فردا رُ نمی‌خوام‌ ، ای‌ غزلواره‌ی‌ شب‌ْسوز
 با توام‌ ! ترانه‌ بانو ! نمی‌گم‌ شبیه‌ِ من‌ باش‌ !
 لااقل‌ تو این‌ سیاهی‌ ، یه‌ کم‌ اسطوره‌شکن‌ باش‌ !




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 6:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

تو مگر از دلم خبر داری؟!

حرف‌های نگفته ‌ای دارم؛ حرف‌های نگفته ‌ای داری


از سرت دست بر نمی دارم؛ از دلم دست بر نمی داری


شعر و باران و هر چه نا ممکن، در نگاه تو شکل می گیرد


من تو را عاشقانه می میرم، تو اگر عاشقانه بگذاری


باز هم چتر و کوچه و باران، هق...هق بادهای سرگردان


حجم سیال سایه‌یی در مه، تلی از عقده های تکراری


آه! بگذار بگذریم از من؛ تو بگو بر سرت چه آوردی؟


مثل این ابرهای دم کرده، با خود و من تو در کلنجاری


من هنوز آن غروب یادم هست؛ گریه های تو خوب یادم هست


در تب شوق و شرم و اشک و غرور، گفتی (آهسته): دوستم داری؟


امشب از شعر و گریه سرشارم، حس و حالی نگفتنی دارم


حس و حالی نگفتنی دارم، آری، آری، عزیز من!..... آری


خوب من! واقفم که ممکن نیست، چشم های تو را ببینم باز


هی مخواه از تو دست بردارم، ....... تو مگر از دلم خبر داری؟!




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

در دلنشینی یک دیدار

در دلنشینی یک دیدار


فاصله ها فرو میریزند


تپش قلب ها


فریاد سکوت میشوند


و دستها


پلی برای روایت دو احساس


و چشم ها


روشنی فرداهای مجهول

دستان من و تو دور از هم و باهم


خواهند نوشت




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

به هرجا که نگاه میکنم

به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد.،طنین خنده هایت همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند.و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو میگیرد.دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم،سرم را روی شانه هایت بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم.دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است.دلم برای چشمهای  تو تنگ شده است.برای امواج بی مهابای نگاهت که بر دلم میتازد و قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.مگر نمیدانی قحطی آمده است؟قحطی خورشیدو ماه و ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم،نکند آسمانت بی ستاره بماند.آخر اگر شبی خوابت نبرد،لا اقل ستاره ای باشد که بشماریش و آرام آرام چشمانت از خواب سنگین شود.
دلم هوایت را کرده است.میبینی! دوباره بیقرار شده ام.گیج شده ام.تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانه ام ببخش.
دوستت دارم نازنینم.دوباره این دل دیوانه برای دیدن تو دلتنگ شده است...

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

باور کن مرا

ای تنها نیاز من ، باور کن مرا

باور کن تمام شعرهای مرا

که از گنجینه طلایی قلبم سرچشمه گرفته است

همه از برای تو و قلب توست

باور کن اگر دارم هنوز می نویسم

برای قلب مهربان تو می نویسم

و این قلم نیست که می نویسد

بلکه قلب عاشق من است که می نویسد

هنوز تو را در ذهن و قلبم باور دارم

و بدان که در خلوت خویش تنها تو را می جویم

باور کن مرا ، ای تمام باور قلب من

زیرا که من تنها به باور تو نیازمندم

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

زندگی برای ما یه خاطره ست از تموم قصه های روزگار

صفحهِ ی غریب زندگی همه مون در نقش یک بازیگریم
با همیم تو بازیهای روزگار از درون هم ولی بی خبریم
همه مون پشت نقاب صورتک همیشه از صبح تا شب قایم می شیم
واسه پنهون کردن گریه هامون روی قلب و روحمون خط می کشیم
بهتر به قلبامون دروغ نگیم زندگی هر طور که باشه می گذره
منو تو مسافریم تواین روزا مث خورشید تو نگاه پنجره
توی پشت صحنه دنیای ما خوبی و بدی می مونه یادگار
زندگی برای ما یه خاطره ست از تموم قصه های روزگار




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

ای نزدیک دور...

     ای مانده در دوردست دریاها

     فریادت می زنم،

          فریادی از دست فاصله ها

     فاصله هایی که دیواریست

          بین ما و کوچه ها...

     ای خسته!

          ای خسته ترین!

     ببین... منم، تشنه ترین!

     بیا و بودنت را به تماشا بگذار

     هرچند دیدنت سخت است و

          ندیدنت سخت ترین!

     می دانمت!

     تو همان حس لطیف بارانی

                   در پس نگاه خسته ام!

     تو همان کوچه غریبی،

          که واژه های غربتت

                  رسیده تا مهتاب کوچه ام!

     می دانمت!

     تو از دوباره بارانی شدن پریشانی

     و از دوباره مهتابی شدن،

                                گریزان

     بیا و در پس نگاه خیسم بمان!




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب




بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب





ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

باتو

امروز هم

کنار فاصله هامان نشسته ام

امروز هم

دلم...

لبالب از اشتیاق توست

باتو...

تمام شده این نا تمام من

باتو

لبریز از ستاره شده

... آسمان من

باتو

قرار گرفته ...

دل بی قرار من

با من بگو

بگو!

بگو ای انتظار خوب

آیا تو هم

شده ای بیقرارِ من؟!




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

شب استُ

شب استُ
 
گردباد چشمانت
 
در خواب دلم می پیچد
 
پر می شوم از
 
خیال آغوشت
 
پلکم از تو
 
بوی گل می گیرد
 
آب می پاشم از
 
گلاب دلم راه را
 
پل می زنی به تنم
 
حدیث برکه و ماه را
 
 
 
hamtaraneh.com



ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]