سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز خوب میاد ؟؟؟

نمیدونم این روزا نشونه برگشتن یه روز خوبه ؟؟؟؟

دوباره داریم با هم میریم و میایم ولی نه مثل قبل

هیچی مثل قبل نیست

احساس میکنم همه چی دروغه

انگار همه چی فقط یه تظاهره

یا شاید به خاطر یه عذاب وجدانه که دوباره پیشمه

نمیدونم دیگه چی راسته و چی دروغ

میترسم

میترسم بازم همه چی تموم بشه

بازم داغون بشم

هیچ وقت نتونستم دوستش نداشته باشم

حالا که تقریبا بازم با همیم ولی اون احساس روزای قشنگ با هم بودنو ندارم

شاید این رایبطه باید از اولم همینجوری میشد

یه دوستی عمیق و همیشگی

اما بدون هیچ توقعی

هیچ خواسته ای

شاید اینجوری برای هر دومون بهتره

خداجون خودت داری سرنوشتمو مینویسی

پس هوامو داشته باش




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:41 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

چقدر زود میگذره

چقدر زود عمرم داره میگذره

انگار سرعت این گذر عمر بیشتر از هر کس دیگه ایه

روزگاری که هیچیش قشنگ نیست

فقط داره میگذره و در این گذر

ذره ذره داره روح منو عذاب میده

میدونم که دیگه هیچی مثل قبل نمیشه

ولی بازم دوسش دارم

بازم با کوچکترین ناراحتیش داغون میشم

من کی بودم و کی شدم ؟؟؟؟؟؟

روزای قشنگ زندگی رو بدون اینکه ببینم از دست دادم

ای کاش میشد فهمید که :


آیا بازم روزای خوب میاد ؟؟؟؟




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:41 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

روزگار تکراری

وقتایی که گذروندیم رو باید بیشتر قدر میدونستیم

دیگه هیچ وقت روزای قبل تکرار نمیشه

هرچقدر هم که خوش باشیم بازم یه غمی تویه دلامون هست

الانم که با همیم بازم هر دومون غم داریم

بازم نمیتونیم مثل قبل باشیم

دیگه دلامون از هم فاصله گرفتن

ای کاش میشد زمان رو به عقب برگردونیم

شاید اصلا آشناییمون از اول اشتباه بود

ولی یه خوبی داشت

اینکه عاشق شدم

اینکه فهمیدم دوست داشتن واقعی یعنی چی

اینکه فهمیدم اگه یکی بشه همه دنیات چه حسی میتونی داشتی باشی

اینکه تونستم فقط یکی رو دوست داشته باشم با اینکه نبود

تونستم با یاد یکی زندگی کنم با اینکه نبود

ازین خوشحالم که عشقم پاک بود هست

شاید هیچ وقت بهش نرسم ولی عشقش رو تا ابد تویه دلم دارم

امیدوارم اونم خوشبخت باشه و شاد زندگی کنه




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:41 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

دیگه نمیشه

نه  دیگه نمیشه

دیگه هیچی خوب نمیشه

دیگه باید به روزای بدون اون فکر کنم

چون دیگه با اون بودن از زندگیم جدا شده

نمیدونم چرا بازم بعضی وقتا

از نبودنش کنارم ناراحت میشم

چرا ازینکه احساس میکنم با یکی دیگس ناراحت میشم

نمیدونم چقدر از آیندم رو به خاطرش خراب کردم

نمیدونم چقدر در زندگی آیندم نقش داره

نه اینکه خودش باشه

همین که یادش باشه تاثیر میزاره

ولی دیگه نمیخوام

دیگه نمیخوام زندگیمو به خاطر یه فکر و خیال پوچ خراب کنم

وقتی نمیشه دیگه نمیشه

دست من نیست و شاید قسمت اینه

شاید باید برم

شاید باید برم و یه زندگی جدید رو شروع کنم

شاید اینجوری فراموشش کنم

هرچند میدونم هیچ وقت از یادم نمیره

باید خودمو سرنوشتم رو به روزگار بسپرم

باید رفت باید رفت




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:41 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

رویه دیگه سکه

چقدر سخته بعد از این همه سال

بفهمی که تو فقط واسه تلافی خیانت عشقش تویه زندگیش رقته بودی

فقط به خاطر اینکه خیانت عشقش رو تلافی کنه باهات دوست شده

بفهمی که همه این سالهایی که باهاش بودی

همه این سالهایی که در نبودنش خون گریه کردی

اون با عشقش بوده

وقتی باهات تماس میگرفته با اونم تماس میگرفته

وقتی تو داشتی از غمش میمردی

اون داشته با عشقش خوش میگذرونده

چقدر سخته وقتی اینارو از زبون خودش بعد از این همه سال بشنوی

وقتی بیاد و بهت بگه هیچکس تویه زندگیش اندازه تو دوستش نداشته

بیاد و بگه پشیمونه از کاراش ولی الان که اعتراف کرده وجدانش راحت شده

پس تکلیف دل تو چی میشه ؟؟؟ عمری که تباه شد چی میشه ؟؟؟؟

اون همه اشکی که براش ریختی ؟؟


برای کی ؟؟؟؟؟ به چه قیمتی ؟؟؟؟

ای کاش آدما اینقدر ظالم نبودن

ای کاش بهم میگفت عاشقه اونه و براش میمیره و من عشقش نیستم

ای کاش همون موقع میگفت یه روزی میخواد منو به هیچ بفروشه و بره

ای کاش میگفت که فقط اونو میخواد من براش یه زنگ تفریحم

ای کاش میگفت تو فقط یه بازیچه بودی

ای کاش اونقدر معرفت داشت که نمیذاشت عاشقش بشم

اون دید که من عشقم پاکه

فهمید که با اونی که عاشقشه چقدر فرق دارم

ولی بازم بهم هیچی نگفت

بازم به آینده امیدورام کرد

چقدر ساده بودم

نمیتونم خودمو ببخشم

به خاطر ظلمی که در حق خودم کردم

به خاطر خیانتی که به دلم کردم

دردی رو تویه دل خودم کاشتم که زندگیمو عوض کرد

که داغونم کرد

ولی اون که اینچیزارو نمیفهمید

ارزش خودمو واسه کسی خراب کردم که ارزشی نداشت

که لیاقتشو نداشت

غرورمو واسه کسی گذاشتم که براش هیچی مهم نبود

چقدر اشتباه کردم

تا دیروز هنوز عشقم بود ولی دیگه نیست

دیگه نمیتونم قبول کنم که یه همچین آدمی عشقم باشه

کسی که زندگیمو تباه کرد

نمیدونم باید ببخشم یا ......

خدا خودش میدونه چی باید بشه

این روزگار خیلی بالا و پایین داره  خیلی




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:40 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

چقدر سخته

چقدر سخته همه دنیات کسی باشه

که همه دنیاش یکی دیگه بوده

با تمام وجود عاشق کسی باشی

که با تمام وجود عاشق یکی دیگه بوده

بفهمی که هیچ وقت نتونسته تورو قبول کنه ولی اینو تویه رفتارش نشون نداده

بفهمی که عاشقت کرده تا خیالش راحت بشه

که اگه اون یکی رفت این یکی هست

بفهمی که عروسک بودی تویه این مدت

چقدر سخته که همه اینارو از زبون خودش و چشم تو چشم بشنوی

اشک تویه چشمات حلقه بزنه وقتی داره همه اینارو اعتراف میکنه

وقتی میگه من هنوزم عاشق اونم و نمیتونم فراموشش کنم

وقتی میگه من هیچوقت نتونستم عاشقت باشم

وقتی در همین حین یکدفعه خاطرات اینهمه سال مثل برق از ذهنت رد میشه

چه حرفهای قشنگی میزد

چقدر میگفت عاشقتم

باهات میمونم تا ابد

وقتی میفهمی همشون برای بازی کردن با تو بوده اشک چشمات آروم آروم جاری میشه

نمیدونی چکار باید بکنی ؟؟؟؟

یکدفعه میفهمی که یک عمر رو برای کسی گذاشتی که اصلا لحظه ای رو برای تو نذاشته

هیچ وقت برای تو تب نکرده

هیچ وقت به تو فکر نمیکرده و عاشق عشقش بوده

وقتی به ایم فکر میکنی که حالا که برای اولین بار تویه زندگیت بعد از این همه سال

عاشق شدی ، چرا باید اینجوری بشه ؟؟؟

چرا باید بهت خیانت کنه ؟؟

چرا اسیر یه آدمی شدی که از همون اول با دروغ این رابطه رو شروع کرد

چرا نفهمیدی دروغ میگه ؟

چرا بهش اعتماد کردی ؟

چرا در حق دلت بد کردی ؟

چقدر سخته چقدر سخته

دلت میخواد بترکه از این همه غصه وقتی جلوت نشسته و داره اینارو میگه

ولی یکدفعه میگه :

آخی راحت شدم این بار سنگین رو از روی دلم برداشتم

از این عذاب وجدان خلاص شدم

 

تو تویه دلت میگی : پس من چی ؟؟؟؟؟؟؟

 

یاد این جمله میفتی :

 

دیر آمدی باران دیر آمدی ، من در جایی ، در حجم نبودن کسی ، خشکیدم

 

وقتی بهت میگه اشتباه کرده و میخواد که ببخشیش

چی میتونی بگی ؟؟؟ نه نمیبخشمت ؟؟؟

 

نه نه نیمتونی اینو بگی نمیتونی بگی

چون دوسش داری

لعنت به این عشق که اگه صدبارم دلتو بشکنه بازم دوسش داری

شاید دیگه نخوای باهاش باشی ولی نمیتونی نبخشیش

نمیتونی بهش بگی نمیبخشمت

شاید اگه دوستت بود یه دوست معمولی

خیلی راحت بهش میگفتی نیمبخشمت و نفرینش میکردی

ولی این یه دوست معمولی نیست

این کسیه که یک عمره داری به عشقش نفس میکشی

حتی با اینکه فهمیدی اون به عشق یکی دیگه نفس میکشیده

بازم یه جورایی دوستش داری

اینه که خیلی سخته

نه میتونی ببخشیش نه میتونی نبخشیش




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:40 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

زندگی جدید

شاید بعضی وقتها مجبور باشیم

که همه چیزو عوض کنیم

حتی شرایط زندگی خودمونو

تا دیگه روزای تکراری

آدمهای تکراری

دغ دغه های تکراری

و ........

همه چیزای تکراری

خاطرات تلخمونو به یادمون نندازن

آره باید همه چی عوض بشه

تا بتونیم خودمون عوض بشیم

یا اجبار

یا اختیار

ولی تنها راه بعضی وقتها فقط همینه

دلم بعضی وقتها خیلی میگیره

به خاطر چیزی که میدونم یه دلیل اشتباهه

ولی شاید بیشتر به این خاطر دلم میگیره

که فهمیدم یک عمر در اشتباه بودم

فهمیدم یک عمر عاشق یه سایه بودم

یه سایه که نه احساس داشت

نه عاشق بود

نه درد رو درک می کرد

نه .......

فقط بلد بود ادا در بیاره

فقط میتونست برقصه

و چه رقاص خوبی بود

و چقدر سخته

فکر کردن به سادگیه خودت

وقتی بفهمی صاحب اون سایه

خیلی هفت خط بوده

وقتی بفهمی اون فقط یه سایه بوده

روزگار بعضی وقتها درسهای خوبی به آدم میده

ولی اگه برای استفاده ازونا نفسی باقی بمونه

باید عوض شد

باید عوض کرد

هر چیزی که اطرافت هست

باید عوض شد




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:40 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

پایان عشق

بالاخره میشه یه روزی همه چی تموم بشه

بالاخره میرسه روزی که بهش بگی : من برات فقط مثل یه داداشم

دوستش داری و نمیتونی نفرینش کنی

بهش زنگ میزنی که هرچی از دهنت درومد بهش بگی

ولی

وقتی صداشو مشنوی

با اینکه خیلی چیزارو فهمیدی

فهمیدی این همه مدت که به عشقش

که به خاطر نبودنش

شبها با چشم خیس میخوابیدی

اون یا دلش خیلی خوش بوده

یا تویه بغل عشقش بوده

یا اینکه اصلا به تو فکر نمیکرده

 

با همه اینا

بازم میگی عیبی نداره من ازت گذشتم

من نفرینت نمیکنم

نمیدونم خداهم به همین راحتی میگذره ؟؟؟؟؟؟

وقتی بهش میگی اگه خواستی با کسی دوست بشی میتونی روی مشورتم حساب کنی

چقدر سخته چقدر سخته

بالاخره به این باور رسیدی که تویه قلبش جایی نداری

وقتی یکی تویه قلب کسی نره

دیگه هر کاری بکنه بدتره

بیشتر دور میشه ازش

پس بهتره یه رابطه معمولی دوستانه باهاش داشته باشه

تا شاید همیشه پیشش باشه

خیلی سخته باور کنی دیگه نمیتونی بهش بگی عزیزم

خیلی سخته اگه بهت بگه با یکی میخواد دوست بشه

خیلی سخته وقتی بهت بگه : """  داداشی  """

 

باید باهاش خیلی زود کنار بیای

چون زندگی بهت رحم نمیکنه

اگه تو غمگین باشی اونم داغونت میکنه

حالا که دیگه عاشقش نیستی

حالا که فهمیدی اون اصلا عاشقت نبوده

پس کم کم عشقشو از دلت بیرون کن

کم کم ازش فاصله بگیر

کوچ کن ازین عشق

خودشم میدونه که دیگه کسی مثل تو تویه زندگیش نمیاد

ولی دیگه نمیتونه دوستت داشته باشه

چون عشق تو لیاقت میخواد

و اون میدونه که لایقش نیست

خداجون دیگه نزار اینجوری دلم بشکنه

خداجون اگه هستی اگه وجود داری هوامو داشته باش

دیگه نزار اینجوری عذاب بکشم




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:40 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

باید رفت

بعضی وقتا

با اینکه همه چیز داره خوب پیش میره

با اینکه خیلی از اون چیزایی که میخواستی داره درست میشه

ولی چون اون نیست

جون اون دیگه کنارت نیست

لحظاتت دیگه قشنگ نیست

حتی با اسنکه فهمیدی بهت خیانت کرده

حتی با اینکه فهمیدی لیاقت عشق تورو نداشته

ولی بازم دلت داره میسوزه

دلت میسوزه واسه روزایی که میتونستی داشته باشی

واسه روزایی که میتونستی این همه چیزایه خوبو در کنار اون داشته باشی

روزایی که میتونستی خوشبخت ترین آدم دنیا باشی

ولی دیگه اون نیست

دیگه هیچ کس نیست که بتونی مثل اون بهش دل ببندی

درسته اون بهت خیانت کرد

درسته در حقت بدی کرد

درسته بزرگترین غم دنیارو تویه دلت گذاشت

ولی همیشه آرزوت این بوده و هست و خواهد بود

که ای خدا چی میشد اون همونی بود که من میخواستم

ای خدا چی میشد عشقمون به سرانجام میرسید

ای خدا چرا از این همه آدم من ؟؟؟؟؟

خدا جون منکه صادق بودم

منکه نیتم خیر بود

من که از ته دل دوسش داشتم

چرا اینجوری شد؟؟؟؟

اینا رو تا آخر عمر از خودت میپرسی و هیچ وقت جوابی براشون نیست

باید رفت

باید از این همه درد خلاص شد

باید رفت و یه زندگی دیگه رو شروع کرد

ولی دیگه تنها

با آدمهای جدید

شاید غم دوری از اینجا غم نبودن عشقتو کمرنگ بکنه

شاید سختیهای اونجا درد دلتو بپوشونه

باید رفت باید رفت




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:39 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

روزهای آخر

چرا حالا ؟؟؟؟

حالا که دیگه دلی برام نمونده

چرا حالا برگشتی ؟؟؟؟

چرا حالا که دیگه عشقی نمونده برگشتی

دیگه منی از من نمونده

دیگه هیچی قشنگ نسیت

حالا که دارم میرم جرا اومدی ؟؟؟؟

میخوام از خودم فرار کنم

چرا این چشمام باید همیشه خیس باشه ؟؟؟؟؟

چرا نمیتونم از خودم فرار کنم ؟؟؟؟

چرا غم عشقت اینقدر سنگینه ؟؟؟؟

دیگه راهی جلومون نیست که باهم توش قدم بزاریم

دیگه چیزی نمونده که باهم بسازیم

هر چی هست غم و اندوه و افسوسه

من میرم تا شاید برم از یادت

بدروود عشقم بدروود




ادامه مطلب

[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:39 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]