میدونی...
میدونی وقتی چشمات پر خوابه
به چه رنگه ، به چه حاله
مثل یک جام شرابه
نمیدونی چه عمیقه ، چه سخنگو
مثل اشعار مسیحایی حافظ یه کتابه
نمیدونی که چه رنگه چه قشنگه
مثل یک جام بلوره
شایدم چشمه نوره ، زر نابه ...
نمیدونی که دل من توی اون چشمای شوخت
روی اون برکه آروم یه حبابه
نمیدونی و دیگری هم نمیدونه که یه دنیا توی اون چشم سیاهه
هر کی گفته ، هر کی میگه ، همه حرفه
تو رو میخواد بفریبه ...
جز دل من که پر از عشق و جنونه
حرف اون چشم سیارو
دل دیگه نمیدونه
چشم دیگه نمیخونه ...
ادامه مطلب
[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 4:33 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]