اگرچه نیستی مهتابم
اگرچه نیستی مهتابم ، اما من هنوز به یادت هستم ،هنوز هم در فراق تو با اشکهایم به خواب می روم و با دیدن تبسم هایت ، دریای طوفانی نگاهم آرام می شود ...
انگار که هرگز تو نرفته ای ...
سر بر روی شانه هایت از غم هایم می گویم و می گریم ...
کاش هرگز از این خواب بیدار نشوم .... سحر می شود .
سحر می شود و تو دوباره از افق بیداری ام پرواز می کنی ...
تو چقدر مهربان بودی و خدا چقدر مهربان تر ...
که لحظه های خوشبختی را در خواب هم تعارفم می کند
انگار که هرگز تو نرفته ای ...
سر بر روی شانه هایت از غم هایم می گویم و می گریم ...
کاش هرگز از این خواب بیدار نشوم .... سحر می شود .
سحر می شود و تو دوباره از افق بیداری ام پرواز می کنی ...
تو چقدر مهربان بودی و خدا چقدر مهربان تر ...
که لحظه های خوشبختی را در خواب هم تعارفم می کند
ادامه مطلب
[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 4:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]