گفتمش
گفتمش بی تو دلم میگیرد
گفت با خاطره هاخلوت کن
گفتمش خنده به لب میمیرد
گفت با خون جگر عادت کن
گفتمش با که دلم خوش گردد
گفت غم را به دلت دعوت کن
گفتمش راز دلم راچه کنم؟
گفت با سنگ دلم صحبت کن...
گفت با خاطره هاخلوت کن
گفتمش خنده به لب میمیرد
گفت با خون جگر عادت کن
گفتمش با که دلم خوش گردد
گفت غم را به دلت دعوت کن
گفتمش راز دلم راچه کنم؟
گفت با سنگ دلم صحبت کن...
ادامه مطلب
[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 2:37 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]