رفت تنها اشنای بخت من
رفت تنها اشنای بخت من
رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت
چون نسیم تند پو ازمن گریخت
آهوانه سر به صحرا ها گذاشت.
ماه را گفتم که ماه من کجاست؟؟
گفت هر شب روی در روی من است
در دل شب هر کجا مهتاب هست،
ماه تو بازو به بازوی من است
باغ را گفتم که او را دیده ای؟؟
گفت اری عطر این گلها از اوست
لحظه ای در دامن گلها نشست،
نغمه ی جان بخش بلبلها از اوست
چشمه را گفتم از او داری نشان؟
گفت او سرمایه ی نوش من است
نیمه شبها با تنی مهتاب رنگ،
تا سحرگاهان در اغوش من است
ای دمیده!ای گریزان عشق من!
چشمه ای؟نوری؟نسیمی؟چیستی؟؟؟
دختر ماهی؟عروس گلشنی؟؟؟
با همه هستی و با من نیستی!؟!؟!
ادامه مطلب
[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 2:35 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]