سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شدم از درد وتنهایی گلی پژمرده و غمگین

دلم تنگ است این شبها یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی
 شدم از درد وتنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
 میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی
 تپشهای دل خستم چه بی تاب و هراسانند

به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی

دلم دریای خون است و پر از امواج بی ساحل

 درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی
 هماره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن
@};-
 چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی@};-

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]