تا تن صبحِ سپیده ...!
دوست دارم دستهایم را بگیری
چشمهای خامشم را، در شب مهتاب بــارانی بــشویی
دوست دارم باغ باشی سبز گردی
دوست دارم ساقه هایم را بگـیری
این گل افتاده بر خاک
این تپش ها در دل تاک
این حضور سرخ بی باک
دوست دارم با تو باشم
با تو تا شبهای بی مرز
تا تن صبحِ سپیده ...!
ادامه مطلب
[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 1:16 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]