هر نفس
هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش
که در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !
چون به هیچش نفروشم ؟ که به هیچش نخرند
هرکه بار غم یاری نکشیده ست به دوش
سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب
بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش
برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر
مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش
آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش
بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش
ادامه مطلب
[ سه شنبه 90/6/1 ] [ 2:2 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]