بی نگاهِ عشق
بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت
بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت
بی تو ای شوق غزلآلودهیِ شبهای من
لحظهای حتی دلم با من همآوایی نداشت
آنقدر خوبی که در چشمان تو گم میشوم
کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت!
این منم پنهانترین افسانهیِ شبهای تو
آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت
در گریز از خلوت شبهایِ بیپایان خود
بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت
خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت
ادامه مطلب
[ سه شنبه 90/6/1 ] [ 1:58 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]