هی
بعد از تو عادتم شده فقط خوردن قهوه ی تلخ
بی چاره من
یادت با من چه کرده
که برای فراموش کردن شیرینی عشقمان
به هر چیزی چنگ میزنم.....
میدونی زشتی عشق مون کجا بود...
اونجایی که روز اخر به جای یادگاری
دستمو گذاشتی تو دستت رفیقت گفتی بچه خوبیه..
دلم میخواست بگم
بی غیرت این همون دستیه که تا یه روز پیش
تو دستای تو بود
وقت رفتن حراجم کردی
انصاف نبود
نه پیشانی من به لبهای تو رسید ،
نه لیاقت تو به احساس من ...
چیزی به هم بدهکار نیستیم،
هر دو کم آوردیم........
پی نوشت:
وقتی تمام راه را آمدم
وقتی تا تو هیچ نمانده بود چقدر دیر یادش آمد خدا که ما قسمت هم نبودیم!
ادامه مطلب
[ جمعه 91/7/14 ] [ 12:15 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]