عشق از دیدگاه معلمان

از معلم دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت: حرام است

از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت: نقطه ای که حول محور نقطة قلب جوان میگردد

از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت: سقوط سلسله ی قلب جوان است

از معلم زبان پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: همپای love

از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: محبت الهیات است

از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد

از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست

از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود میکشد

از معلم انشا پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد

از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها توپی است که هرگز اوت نمی شود

از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: عشق تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد

از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت: عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود

از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد

واقعا عشق چیست....؟




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:35 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

4 نکته جالب و خنده دار در باب ازدواج و زندگی زناشویی

1 -روزی از میلتون؛ شاعر معروف انگلیسی پرسیدند : چرا ولیعهد انگلستان می تواند در چهارده سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند ؛ اما تا هیجده سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند ؟؟

گفت : بخاطر اینکه اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن بمراتب آسان تر است !!!

 

2- بهاء الواعظین می نویسد : در ابتدای مشروطه ؛ به خانه ای رفتم ؛ پیر زن و دختر جوانی آنجا بودند .

پیر زن پرسید : منظور از مشروطه چیست ؟؟

گفتم : قوانین جدید .

گفت : مثلا چه ؟

به شوخی گفتم : مثلا دختران جوان را به پیر مردان دهند و زنان پیر را به جوانان !

دخترش گفت : این چه فایده دارد ؟؟

پیر زن بلافاصله به دخترش گفت : ای بی حیا ! حالا کار تو به جایی رسیده که بر قانون مشروطه ایراد میگیری ؟؟!!

 

3- برای ازدواج کردن لحظه‌ای درنگ نکنید ، اگر زن خوبی نصیبتان شود، خوشبخت می‌گردید

و اگر زن بدی گیرتان آمد مثل من فیلسوف می شوید

<< سقراط >>

 

4- یه ضرب المثل چینی هست که میگه: اگه از دوران مجردیت لذت نمیبری برو، ازدواج کن.

اونوقت حتما از دوران مجردیت لذت می بری!




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:35 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

انگلیسی با معنی جک

Jack was attending the funeral service of the richest man in the city.
Beacause he was weeping bitterly, a man asked sadly, " was the deceases one of the dear relatives? "No" said jack.
" Then why are you crying?" asked the stranger. " Because I"m not one of the relatives," answered jack.

 

جک به مراسم تشییع جنازه ثروتمندترین مرد شهر رفته بود. چونکه او زارزار می گریست ، مردی با تاثر از او پرسید. " آیا متوفی از بستگان عزیز شما بود؟"
جک گفت ، " نه "
آن غریبه پرسید : " پس چرا دارید گریه می کنید؟ "
جک پاسخ داد ، " چون که یکی از بستگانش نیستم

 

The Loan قرض

 

 

Two friends, Sam and Mike, were riding on a bus. Suddenly the bus stopped and bandits got on. The bandits began robbing the passengers. They were taking the passengers’ jewelry and watches. They were taking all their money, too. Sam opened his wallet and took out twenty dollars. He gave the twenty dollars to Mike. “Why are you giving me this money?” Mike asked. “Last week I didn’t have any money, and you loaned me twenty dollars, remember?” sam said. “Yes, I remember,” Mike said. “I’m paying you back,” Sam said.
 

 

 

  

 

 

دو دوست به نام های سام و مایک در حال مسافرت در اتوبوس بودند. ناگهان اتوبوس توقف کرد و یک دسته راهزن وارد اتوبوس شدند. راهزنان شروع به غارت کردن مسافران کردند. آن ها شروع به گرفتن ساعت و اشیاء قیمتی مسافران کردند. ضمنا تمام پول های مسافران را نیز از آن ها می گرفتند. سام کیف پول خود را باز نمود و بیست دلار از آن بیرون آورد. او این بیست دلار را به مایک داد. مایک پرسید: «چرا این پول را به من می دهی؟» سام جواب داد: «یادت می آید هفته گذشته وقتی من پول نداشتم تو به من بیست دلار قرض دادی؟» مایک گفت: «بله، یادم هست.» سام گفت: «من دارم پولت را پس می دهم.»

 

Electronic Brain

The designer was boasting that his electronic brain could do anything. He told a sincere friend to ask it any question he wanted. The friend asked the brain, “Where is my father now?” The brain answered, “Your father is fishing.” The friend laughed and said “My father, Robert, is at his office, I’ve just spoken to him on the phone!” The brain machine said, “Robert is at his office; your father is fishing!”

 

مغز الکترونیکی

طراح یک مغز الکترونیکی داشت در مورد این که اختراعش می تواند هر کاری بکند اغراق می کرد. او به یک رفیق صمیمی گفت که از دستگاه هر سؤالی که تمایل دارد بپرسد. دوستش از دستگاه پرسید: «پدر من اکنون کجاست؟» مغز الکترونیکی پاسخ داد: «پدر تو در حال ماهیگیری است.» دوستش با خنده گفت: «پدر من، رابرت، الان در اداره اش است. من همین الان با او تلفنی صحبت کردم!» دستگاه پاسخ داد: «رابرت در اداره اش است؛ پدر تو در حال ماهیگیری است!»

 

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:34 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

نامه عاشقانه غضنفر به دوست دخترش

سلام بر تو
میدونم که صدامو شناختی‌ پس خودمو معرفی‌ نمیکنم
شایدم نشناختی، منم غضنفر

آااه ‌ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و گلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع می‌کنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟
امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل‌ نه صد دل‌ من را عاشق خودت کردی. یادت می‌‌آید؟
ای بابا عجب گیجی هستی‌، یادت نمی‌آید؟
خیلی‌ خنجی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت می‌کردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی‌ از دست من ناراحت شدی. ولی‌ با عشق و علاگه به طرف من آمدی. خیلی‌ محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی‌. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی‌ عاشقت شدم.
از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس می‌‌ایستادم تا تورا ببینم، ولی‌ هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی‌ بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم.

یک گاب عکس خالی‌ روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم “عشگم” هروقت آن را میبینم به تو فکر می‌کنم و تصویر تو را به ذهن می‌‌آورم. اینم بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به گاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی‌؟

راستی‌ این شماره‌ای که به من دادی خیلی‌ به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد‌ دل‌ می‌کنم و تو هم هی‌ میگی‌ “مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی‌باشد” من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشگ میورزی، مجه نه!؟

یه چیزی بهت میگم ولی‌ ناراحت نشی‌، گوساله! این چه وضع ابراز عشگه؟
ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟
ولی‌ میدونم یکی‌ از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچه? آدم میای تو خونه? من، راستی‌ خواستی‌ بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بجیر!

یه روزی میام خواستگاریت، می‌خوام خیلی‌ گرم و صمیمی‌ باباتو ببوسم و چندتا شوخی‌ دستی‌ هم باهاش می‌کنم که حسابی‌ اول زندگی‌ باهم رفیق بشیم، راستی‌ کله? بابت مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی‌ بهش بجو خیلی‌ طرف خونه? ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه!

چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فچر بد نکن! دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی جیر کردم گل‌ رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی‌ خوشگل تر بود ولی‌ چیکار کنم که بیخ ریش خودمی.

راستی‌ من عاشگ قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی‌ درست کنی‌ حواست باشه، بی‌ نمک بشه، بسوزه ، بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر!

خلاصه اینکه بی‌ قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک!
بی‌ تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم فکر نکن یاد تو بودم، داشتم اونجا ول می‌گشتم

قوربان تو گضنفر

* * *




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:32 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

شما کدام را انتخاب می کنید؟ / انواع شوهر

اصولن شوهر ها انواع مختلف دارند ولی در کل همه مثل همند. بحث زیر دسته بندی انواع مرد از دیدگاه زنان اهل فن و صاحب نظر است که توجه شما را به آن جلب میکنیم:

سکسولوژی زنانه: انواع مرد

1- مرد دوست داشتنی، کودک ، دلقک: این دسته شما را می خندانند و گوله نمکند.نمی خواهند به شما تسلط داشته باشند و خودشان را بالاتر از شما نمی بینند،هیچ حمایتی هم نمی کنند حتی ممکن است مجبور شوید خرجشان را هم بدهید. اما این کار را با اشتیاق خواهید کرد، چون این مردها دوست داشتنی هستند. این مرد برای زنهای ضعیف و آویزان اصلا مورد مناسبی نیست.

2- مرد زندگی ، آقا ، پدر ، معلم ، حامی: این گونه ی رو به انقراض از مردها!! مثل آینه دق می مانند. همیشه برای اصلاح کردن اشتباهات شما آماده اند. دانای کل هستند، شما را هم زیاد داخل آدم به حساب نمی آورند.به شدت حوصله سر بر ولی قابل اطمینان هستند . اگر خیلی میخواهید ازدواج کنید و همه ی بار تان را روی دوش کسی بیاندازید این مردها مورد مناسبی هستند.

3- مرد عاشق، زخم خورده، پریشان : خسته و ضعیفند و دل شکسته اند. رنگشان پریده و چشمها از حدقه بیرون آمده و انگار که هر لحظه ریق رحمت را دارند سر می کشند. به شدت احساساتی . می توانند ساعتها توی چشم شما نگاه کنند و دوستت دارم بگویند و آنقدر که استفراغتان بگیرد و بخواهید یک تیپا نصیبشان کنید!!.این مردها اصولا به هیچ دردی نمی خورند اما می توانند برایتان یک دفترچه شعر بگویند.

4- مرد فرهیخته، لاغر، عینکی : بسیار ظریف و دانشمند است. می توان با او در مورد دکارت و رنه مگریت ساعت ها صحبت کرد. به جز گیجی فلسفی ( و گاه انزال زود رس) مشکل خاصی ندارد. البته گیجی فلسفی اش همان قدر که شما را مجذوب می کند در نهایت هم ممکن است شما را از زندگی او حذف کند. چون این مرد نمی داند دنبال چه چیزی می گردد و بین اسپینوزا و میشل فوکو و عمه بلقیس نوسان می کند.

5- مرد وحشی ، نر ، س.ک.سی، راننده کامیون: این مردها فقط یک موجود نر هستند. کلا نه اهل شعر و شاعری هستند و نه علم و دانش سرشان می شود اما عضلات خوبی دارند. مغزشان تعطیل است ولی تستسترون خونشان فرمان را در دست دارد. توی رختخواب محشر کبری هستند . اگر کسی به شما نگاه چپ کند چانه اش را پایین می آورند . البته هر زمان تشخیص بدهند این کار را با خود شما هم میکنند!!!!

6- مرد اسطوره ای ، مرد رویاها، مرد کامل :تمامی مشخصه های مردهای بالا را بطور همزمان دارد. گاهی دلقک است وگاهی فرهیخته ، پایش بیفتد شعر هم می گوید. شب توی گوشتان زمزمه می کند و روز نمی گذارد آب توی دلتان تکان بخورد. بر خلاف سایر مردها او هیچ کم وکسری در هیچ زمینه ای ندارد.این مرد مردی است که وقتی می بینید بلافاصله می فهمید که مرد آرزوهای شما ست.
تنها مشکل این است که او همه ی این نقشه ها را چیده که شما را خر کند و در نهایت هم می گذارد می رود ، یا زن و بچه دارد و یا اساسا وجود خارجی ندارد و شما خواب دیده اید.

***




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:31 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

اعترافات خنده دار

دوران دبیرستان بود ساعت ورزش همه با لباس گرم کن تو حیاط ورزش میکردیم
چند وقتی بود مد شده بود از پشت میرفتیم شلوار بچه ها رو میکشیدیم پایین
یه روز از بخت بد ما لباس علی دوستم دقیقأ شبیه معلم بود
از پشت رفتم شلوارشو کشیدم پایین یک لحظه همه سکوت کردن و هیچکی نخندید
معلم خیلی آهسته صورتشو برگردوند
وای داشتم میمردم
چه حس بدی بود
از ترس سریع شلوارشو کشیدم بالا و پا به فرار گذاشتم تا خونمون دویدم!
فرداش دهنمو سرویس کردن انضباطم 15 شد و نمره ورزش با التماس 10

جک خنده دار جدید

چندسال پیش یه روزمنزل عموم بودم دخترعموم که 3سال از من کوچکتره گفت من حلوا دلم میخواد بیاباهم درست کنیم.پاشدیم وروش درست کردنشوباهم مرور کردیم وشروع کردیم. شکر راپیمانه کردیم و توی کاسه ریختیم آب هم اضافه کردیم و بهم زدیم من دیدم شکرش انگار یه کم ذرات ریزوآشغال مانندی داره.به دخترعموم گفتم اینو باید از صافی پارچه ای رد کنیم اونم صافی مخصوص اینکارو آورد.تا اینجاش هیچ جای کار عیبی نداشت.بعددخترعموم صافی پارچه ای رو روی سینک ظرفشویی نگهداشت منم کاسه آب و شکر را که روی حرارت هم گذاشته بودیم آوردم و با احتیاط دو نفری بااجازه تون اونهمه شربت رو توی سینک خالی کردیم و رفت توی چاه !! وچیزی جز اشغالای ته شربت که روی صافی بود باقی نموند.تازه در پایان این کار هوشمندانه !! فهمیدیم چی شد و دوتایی عین پت و مت یه چندثانیه بهم زل زدیم و با هم داد زدیم :ای وااای!!!!

جک خنده دار جدید

سوم راهنمایی که بودم تو مدرسه سی دی‌های غیر اخلاقی‌ میفروختم ،،، یه بار نزدیکای خرداد بود که با بغل دستیم دعوام شد. اونم نامردی کردو‌‌ رفت منو به ناظم فروخت ،،، ناظممون هم که سیدی هارو پیدا کرد گفت فردا اینارو میفرستم آموزش پرورش که اونا یه تصمیمی برات بگیرن،،،فردا که شد دیدم نیامد ،، بعد از یکی‌ دو روز فهمیدم که باباش مرده،،، اونم دیگه تا آخر سال نیومدو منم به خوبی‌ و خوشی‌ ادامه تحصیل دادم،،،

جک خنده دار جدید

یه بار تو دبستان خواستم یکیو با حرکات کاراته بترسونم.. تا پاهامو باز کردم خشتکم از زیر زیپ تا زیر کمربند جر خورد. طرف کلن همون یه ذره ترسی هم که داشت ریخت. حالا این هیچی خودمو بچسب که کو.نمو چسبوندم به دیوارو یه ور یه ور رفتم خونه…

جک خنده دار جدید

یه بار مجبور شدم برم یه مجلس ختمی که مسجدش صندلی نداشت موقعی رسیدم که روضه خون داشت خودشو پاره پاره میکرد. همون موقع یه نفر از کنار دیوار بلند شد و من جاشو گرفتم و تکیه دادم یه لحظه دنیا دور سرم چرخید و سقف مسجد اومد جلوی نظرم و صدای خنده رفت هوا! دیوار نبود. برزنت بود تو مردونه فرود اومده بودم!

جک خنده دار جدید

اعتراف میکنم چند شبه قاطی کردم همش فکر میکنم بابام تو کمد اطاقم قایم شده(مسخره نکنید جدی میگم)

جک خنده دار جدید

اولین قرارم با اولین دوست پسرم تو حرم امام رضا بود!تازه یکى از خادم ها فهمید مى خواست تحویلمون بده!کلا موندم اون موقع چه فکرى با خودمون کرده بودیم!

جک خنده دار جدید

سوم دبیرستان که بودم، پدر دوستم فوت کرده بود، سر صف ناظممون منو صدا زد که این خبرو اعلام کنم (حالا همه می دونستنا)، منم با سکوت و ناراحتی داشتم از پله ها می رفتم بالا که یهو پام گیر کردو عین کتلت پهن شدم روی زمین!!! همه ی بچه هم خندشون گرفته بود هم ناراحت بودن!! اما هیچکی نخندید!!

جک خنده دار جدید

تو دوران دانشگاه با بعضی از بچه ها بد جور تیریپ مرام و معرفت داشتیم و هی تعارف به هم تیکه پاره میکردیم.مثلاً دوستم رد میشد میگفت غلامم……منم میگفتم خاک پاتم و این حرفا.این قضیه هی بالا گرفت و تیکه ها دیگه از حد خارج شده بود که من دیگه به انتها رسوندمش.از پنجره کلاس داشتم محوطه رو نگاه میکردم که رفیقم حسن بین همه دخترا و پسرا داد زد:داش ایمان…..نوکر خر پدرتم…… منم هول شدم گفتم پدرم خودش خرته…..

جک خنده دار جدید

اول راهنمایی که بودم سر سه تا بسته جوهر لیمو شرط بستم که یه بسته شو میتونم در جا بخورم! جاتون خالی خوردم ولی آبخوری مدرسه با خون زبون من پر شده بود!
هنوز هم به قدرت خودم موندم، بسته هاش بزرگ بود خالص هم بود!

جک خنده دار جدید

ابتدایی که بودم ی بار در دستشویی مدرسه رو که یکی توش بود محض مسخره بازی با لگد شکستم و یهو دیدم  مسؤل سرویسمون اون تو بودش
فوری در رفتم

جک خنده دار جدید

با رفیقامون تو یه جمعی نشسته بودیم صحبت دختر و این چیزا بود. .موبایل دوستم زنگ خورد یکم که حرف زد تموم کرد بعد به ما تعریف کرد که: آره این دختره بچه خوشگل و با کلاسیه. باهاش الکی تیریپ ازدواج ریختم که بتونم بیارمش خونه. یه ساله دارم رو مخش کار میکنم .خیلی هم زرنگه و به راحتی نمیشه مخشو زد. ولی به بهونه اینکه با خونوادم آشناش کنم گفتم بیاد و……. یهو نگاه به گوشیش کرد رنگش مثل ماست شد. نگو تماس بر قرار بوده و طرف همه چیزو شنید.

جک خنده دار جدید

چندروز پیش پسرخالم خونمون بود. کوچیکه، 7-8 سالشه
یه بره عروسکی داداش کوچیکه داره گذاشته بود رو اوپن.
شب بعد شام همه نشسته بودیم، این پسرخالم رفته بود رو اوپن داشت با این بره  ور میرفت
یه دفعه داداشم از تواتاق داد زد: علی با اون بازی نکن پشماش میریزه
مشکل اینجا بود که اگه من از خنده نمیمردم هیشکی دقت نمیکرد به حرفش و آب از آب تکون نمیخورد

جک خنده دار جدید




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:31 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

جملات نغز

لباسها در آب کوتاه میشوند و برنج ها دراز
در درازای زندگی برنج باش و در پهنای آن، لباس
واگر عمق این پند را نفهمیدی, بدان که تنها نیستی!

 

جملات نغز

 

تنهایی درست مثل ایدز است
از رابطه های زیاد و دوستی های کنترل نشده حاصل میشود .

 

جملات نغز

 

همان مردی که شد دلخون لیلی
که میگفتن بهش مجنون لیلی
حدیث عشق او هم یک کلک بود
فقط میخواست بذاره ک*و*ن.. لیلی

 

جملات نغز

 

بنی آدم اعضا یکدیگرند
که مثل دو تا سگ بهم می پرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
که پنچر شود چرخ آموزگار
تو کز محنت دیگران بی غمی
گمونم پسر عمه شلغمی

 

جملات نغز

 

رستم نامه :
شنیدم که رستم فلان کاره بود (جنگجو)
فلان جای ایشان کمی پاره بود (آرنج)
دو دستش همیشه فلان جاش بود (کمر)
فلان چیز او تا نوک پاش بود (شمشیر)
چو راه فلانش همی تنگ بود (حوصله)
فلان با فلانش سر جنگ بود (عقل و احساس)
چو رستم فلانش همی راست بود (عظم و اراده)
فلان کردنش خوردن آب بود (جنگ)

 

جملات نغز

 

دیگران را ببخش … نه به خاطرِ اینکه سزاوارِ بخشش اند … به دلیلِ اینکه: گورِ بابا شون




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:30 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

سوتی2

یعنی سوتی در حد به فنا رفتن زندگی بودا!!!
یکی‌ از بچه محلامون ازدواج کرده بود. بعد یه هفته طلاق گرفت! بهش گفتیم چی‌ شد طلاق گرفتی‌ به این زودی؟ دیدیم زنش سوتی داده در حد بنز:))
پسره تعریف میکرد همون هفته اول بعد از چند بار عشق بازی یه بار بهش گفت بیا از پشت س.ک.س کنیم، زنه گفت:
نه تورو خدا! هروقت از پشت س.ک.س کردم یه هفته دل درد گرفتم…!!!!

خنده بازار

دخترم برای اولین بار با دوستش رفته بود پارک،منم دوربین بدست اونور خیابون از تو ماشین می‌‌پاییدمش
یهو دیدم تلفنم زنگ زد،ورداشتم دیدم دخترم میگه : جدی می‌خوای تا دو ساعت آینده همونجا واییسی نگام کنی‌؟؟؟

خنده بازار

سوتی استاد دانشگاهمون

ما دانشجوی محیط زیست هستیم. تو کلاسمون دختری بود که خیلی شر بود و توی کلاس ها اینقدر تیکه می انداخت که همه ما از خنده ریسه می رفتیم…
یکی از کلاس هامون با استادی بود که خیلی سختگیر و اخمو بود و حتی همون دختر هم جرات تیکه انداختن نداشت.
استاد یک بار قفسی سر کلاس آورده بود و اون دختر یک کنفرانس 5 دقیقه ای ارائه داد و استاد به اون دختر گفت به من بگو این چه حیوونیه؟ قفس با پارچه ای پوشانده شده بود و فقط پاهای حیوون دیده می شد. این دوست ما جواب داد من نمی تونم بگم چه حیوونیه باید جاهای دیگه ای از بدنشو ببینم.
استاد اخم کرد و گفت: نخیر از همین پاهاش باید بفهمی چه حیوونیه
دانشجو گفت: نمی دونم …و رفت نشست
استاد پرسید ببخشید خانم اسم شما چیه؟
اون هم بلند شد و پاچه های شلوارشو کشید بالا و گفت خودتون ببینید اسمم چیه

خنده بازار

یه روز با رفیقم داشتیم تو خیابون قدم میزدیم .
اون موقع هایی بود که تازه بنز های پلیس اومده بود . پلیسه پشت بنز یادش رفته بود بلندگوی ماشین رو خاموش کنه .
فکر کنید تو ترافیک :
“محمد زنو رو ببین چه دافیه
- کجا ؟
- اونا کنار ماکسیماهه !”"
زنه برگشت ، با دستش یه حرکت خاک بر سری نشون پلیسه داد ،
یارو کپ کرد .
مردم بودن که سر تکون میدادن .

خنده بازار

یه بار می خواستم مخ یه خانم خیلی درست درمونو بزنم
باهم رفتیم کافی شاپ
اومدم بگم بریم اون گوشه بشینیم دنجه
یهو گفتم : بریم اون گوشه بشینم ج ن د ه …….:))))
نتیجه اخلاقی این که تو کافی شاپ هر جایی پیدا کردید همون جا کپه مرگتون را بزارید!

خنده بازار

توی مهمونی بودیم داییم با زنش بهم تیکه مینداختن! بعد من کنار زنداییم بودم که یهو گفت کسی نمی تونه بین ما رو بهم بزنه ! منم نا خود اگه اروم گفتم : واااااااااااااااایی! قربونه بینتون برم! زندایی همونجا یه توسری بهم زد تازه اونجا بود که دوزاریم افتاد! ابروم رفت.

خنده بازار

چند سال پیش با دایی و پدربزرگم رفته بودیم فروشگاه رفاه.
داییم گفت: برو هرچی میخای خودت بردار، من وپدر بزرگتم میریم دنبال خرید های خودمون!

خلاصه هرکی رفت یه طرف.
منم درحال گردش توفروشگاه بودم ودنبال چای کیسه ای وشامپو ویه سری خرت وپرت دیگه میگشتم!
رسیدم به یه غرفه ،توقفسه های پایینیش یه عالمه بسته مکعبی کوچولوبود که نوشته روش خارجی بود!
فوری یکیوبرداشتم!
هی نگاه کردم دیدم ازنوشته روش هیچی نمیفهمم!هی دور وبر قفسه رو نگاه کردم ببینم اسمی ازاین جنس مرموز هس یانه!
چیزی ندیدم!
هی بسته روبازرسی کردم
(نمیشدبازش کرد.آکبندبود)
آوردمش نزدیک گوشم تکونش دادم ببینم شایدتوش عطره، چای یا…!
یدفه چشمم افتاد به اون پایین قفسه که رو یه تیکه کاغذکوچولو نوشته بود:
کاندوم!!!
وای خدای من!
یدفه انگاری یه سطل آب داغ ریختن روسرم!
نفهمیدم چجوری قوطی رو پرت کنم سرجاش ودر برم!انقده خجالت کشیده بودم!
خداروشکر کسی دور وبرم نبود تاببینه وگرنه ابروم میرف!
همش باخودم میگفتم:
خاک توسرت دختر!الان تو دوربین مداربسته دیدنت آبروت رفت!!دیگه تاسه سال نرفتم اون فروشگاه…

خنده بازار

چند سال قبل داشتم می رفتم سر تمرین تیم بسکتبال. جلوی استادیوم یکی از بچه ها رو دیدم که دو جلسه بود نمیومد. داشت با ساک ورزشی و یه تریپ کاملا ورزشکاری می رفت تو. منم که باهاش شوخی داشتم بدو بدو رفتم و با یه سه گام بلند یه پس گردنی خیلی محکم بهش زدم! نمیدونم دستم سنگین بود یا چی طرف با کله رفت تو آسفالت…!
همه مات مونده بودن. بلند که شد دیدم ای وای دوستم نیست که هیچ، بوکسوره داره میره تمرین بوکس!
حالا هم خندم گرفته، هم میخوام توضیح بدم که اشتباه گرفتم…! اونورم کلی دختر بودن همشون پخش شدن رو زمین از خنده…
یارو انصافا مرام گذاشت هیچی نگفت… D:
حالا یکی از بهترین دوستامه

خنده بازار

رفتم حموم دوش بگیرم لباسامو که در آوردم دیدم ی سوسک رو دیوار حمومه دمپایی برداشتم بزنم رفت لای در. درو باز کردم دیدم داره میره تو اتاق. خلاصه پریدم بیرون و زدمش(موقع زدن هم ی فحش بد بهش دادم). یهو سرمو بلند کردم دیدم من لخت و بابام وایستاده داره با تعجب نگام میکنه

خنده بازار

رفتم موهامو کوتاه کنم، به طرف گفتم لطفا موهامو خیلی کم کوتاه کنید،خیلی کما یه جور که اصلا پیدا نباشه، اصلا کوتاه که نه فقط یه جور بشه که مرتب بشه، گفتم ببین من به هر کی میگم کم کوتاه کن گوش نمیده ها خواهشا توجه کن،بعد از چند دقیقه گفتم اصلا ولش کن بیخیال شدم،پاشدم رفتم، یه لحظه مغازه منفجر شد از خنده…
قضیه جکه شدم…

خنده بازار

من مغازه کفش فروشی دارم.یه بار یه خانم میخواست کفش بپوشه پاش پهن بود توکفش نمیرفت. من اومدم بگم سینه پاتون پهنه گفتم خانم شما سینتون پهنه باید فشار بدید بره توش وگرنه نمیره.از صدای ترکیدن خنده دوستم بود که فهمیدم چی گفتم زنه قرمز شد زودپاشد گفت نه آقا اندازم نیست رفت

خنده بازار

یه روز داشتم تلفنی با یکی دوستام دعوا می کردم خیلی از دستش عصبانی بودم وقتی حالم و پرسید به جایه اینکه به کنایه بگم مگه دکتری گفتم مگه دامپزشکی




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:28 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

سوتی های خفن!

یه خانومی تو فامیلمون هست خدای سوتیه.یه روز تو ماشین بودیم
یه دفعه گفت:
بچه ها نگاه اون ماشین سبزه ….
کدوم ؟کدوم؟…

همون سبز پروفسوریه دیگه
اینقدر خندیدیم که نفسمون بند اومده بود :)

فرستنده: محبوبه منصوری

خنده بازار

سرکلاس استاد پرده ویدئو پروزکتور روتا آخر پایین نکشیده بود پایین اسلاید که افتاده بود روتخته سیاه معلوم نبود یه دختره گفت استاد شرمنده اما اگه ممکنه کامل بکشید پایین از اینجا خوب معلوم نیست……
فرستنده:پسر دیوونه

خنده بازار

اومدم به دوستم بگم خود گویی و خود خندی، گفتم خود گ.و.ز.ی و خود خندی! عجیب ضایع شدم!
فرستنده:زهرا

خنده بازار

توی ماشین من و خواهرم و سه تا دختر عمه ام داشتیم میرفتیم با سرعت زیاد تیکه مینداختیم به پسرا … یکی از دختر عمه هام ساکت بود بهش گفتیم چیه تریپ مثبتی؟؟؟؟
گفت نه خیر شیشه رو کشید پایین حواسش نبود پشت چراغ قرمزیم به یه موتوری که بغل دستمون بود گفت : جوووووووووووووووووون بخورمت :) )
بعد میگه هما چقدر سرعتش زیاده داره با ما میاد میگم خره پشت چراغ قرمزیم ، پسره هم خرکیف شده بود ولش نمیکرد :) )
از اون موقع بود که توبه کردیم و دخمل سربه راهی شدیم
فرستنده:هما

خنده بازار

بابام درختای باغچه را سم پاشی کرده بود یکم دستاش بو سم گرفته بود مامان هی راه می رفت تو خونه و با نارارحتی می گفت وای که چقدر بابا بوسم می دن…منم گفتم بابا کمتر به مامان بوس بدین خیلی داره حرص می خوره ههههههههههه
فرستنده:زهرا

خنده بازار

دارم پسته میخورم پشت چراغ قرمز یارو پیرمرده کلشو از ماشین بغلی آورده بیرون میگه مرتیکه خجالت نمیکشی ماه رمضونی دهنت مثل ک.و.ن مرغ میجنبه ؟ گفتم به تو چه ک.و.ن خودمه حال کردم بجنبونم . با خودم گفتم ایول چه جواب دندون شکنی بهش دادم که دیدم دوستم نیشش بازه میگه خاک بر سرت نمیشه آبرو ریزی نکنی همه جا ؟
فرستنده:رضا

خنده بازار

امشب داشتم میومدم خونه یه دختره از کنارم رد شد برگشتم اونم برگشت, فیس تو فیس شدیم و داشتیم از هم دور میشدیم, دختره همین طور که داشت میرفت راهش کج شده بود بعد که برگشت با سر رفت تو درخت. همه بهش خندیدن. بیچاره سرشو انداخت پایین رفت.
خیلی دلم واسش سوخت چون همه بهش خندیدن.
فرستنده:امیر

خنده بازار

چند سال پیش با مامانم و چند نفر دیگه رفته بودیم تشییع جنازه خسرو شکیبایی….بعد مراسم که تو تالار وحدت بود داشتیم میومدیم بیروون که پرویز پرستویی از بغلمون رد شد مامانم یهو برگشت گفت eeeeeeeeeee خسرو شکیبایی….بیچاره همینجووری برگشت نگاموون کرد…کم مونده بود بگه اصلا میدونین چرا اومدین اینجا…
فرستنده:فرناز

خنده بازار

همکارمون سه ماهه حامله اس. دیروز سرکار یه کفش پاشنه بلند پوشیده بود که وقتی راه میرفت تق تق صدا میکرد. یکی از همکاران مذکر بهش گفت بابا این کفشتو عوض کن هی صدا میده میره رو مخمون. منم خواستم بگم اشکال نداره یواش یواش باید کفش پاشنه تخت بپوشین دیگه چون سختتون میشه. خیلی شیک گفتم : خانم….دیگه یواش یواش باید برین رو تخت!! سکوت چند ثانیه ای و بعد انفجار خنده ی همکاران گرامی :) ))))) خودمم غش کردم :) ))))
فرستنده:صدف

خنده بازار

نشستیم با فک و فامیل اسم فامیل بازی میکنیم
داییم میوه از ‘ی’ نوشته یه کیلو خیار..!!
هیچ جوریم زیر بار نمیره که قبول نیست.
فرستنده:بهاره

خنده بازار

تو تاکسی بودم خانوم کناریم گفت:آقا هرجا ممنون باشید پیاده میشم…

 

خنده بازار

دیروز تو تاکسی بودم 3نفر دیگه هم پسر راننده هم یه پسر بود زنگ زدم به دوست قدیمیم کلی حرف زدیم گفت راستی شمارمو از کجا اوردی؟ گفتم خودت دادی گفت نه بابا منم از خنگیش حرصم گرفت گفتم آهان یادم اومد دیروز جام گرم بود تخم کردم شمارتو همه تو ماشین ساکت شدن بعد چند ثانیه زدن زیر خنده آبروم رفت.
فرستنده:لنا

 

خنده بازار

به دوستم گفتم:نقاش سراغ نداری؟ میخوام در خونه رو رنگ بزنم….گفت: مگه من مردم داداش ، خودم برات میزنم….منم سریع گفتم: نامردی اگه همین الان نزنی…
فرستنده:نیما

 

خنده بازار

چند روز پیش کلاس فیزیک بودیم وسطای کلاس معلم گفت سرعت چند بوده منم فکرکردم میگه ساعت چنده ،وقتی کلاس ساکت بود من گفتم 20 دقیقه به هفت :|
کل کلاس برگشتن منو نگاه کردن، بیچاره معلم هنگ کرده بود :
فرستنده:امیر حسین

 

خنده بازار

ترم اول دانشگاه یه روز کارتمو جا گذاشتم مامور جلوی در گفت خانوم کارتتون؟ گفتم:من کارتمو جا گذاشتمو الانم یه کلاس مهم دارم اگه بشه اجازه بدین برم داخل!گفت :اینجوری که نمیشه یه کارت کتابخونه ای چیزی که نشون بده شما مال اینجایی! منم بعد از کلی فکر گفتم : من هیچکدومه اینا رو ندارم آخه من نوام!!
فرستنده:ستاره

 

خنده بازار

رفتم دارو خونه به زنه میگم کاندوم دارین؟؟ میگه چه سایزیه ؟ گفتم :دقیق نمیدونم،میخوای بدم سایزش کنی؟؟همچین دهنش باز نشده بود که فحش رو بده ، باسرعت نور پریدم بیرون و الفرار….چند روز بعد از این ماجرا تو آپارتمانمون یه خانواده ی جدید اومدن و ساکن شدن…وسط اسباب کشی شون دیدم ای داد بیداد،از بد شانسیم همون زنه اومده همسایه مون شده..
فرستنده:نیما

 

خنده بازار

یه بار با بچه ها رفته بودیم مسافرت بعد نصف شب خوابم نمیبرد اومدم یه چنتا اس ام اس به دوستام بدم نصفه شبی بد خوابشون کنم یهو اس ام اس اب خوردی افتابه رو کجا گذاشتیو واسه بابام فرستادم تا اومدم گوشیو خاموش کنم که نره دیدم رفت بعد 6?5 صبح دیدم یریز داره گوشیم زنگ میخوره منم تو خواب بیداری یهو دیدم شماره بابامه سریع گوشیو برداشتم دیدم بابام داره میگه دلم نیومد بزارم تشنه بخوابی بیدارت کردم بگم افتابه رو کجا گذاشتم :دی
فرستنده:عباس

 

خنده بازار

با برادرزادم رفتیم خرید میخواستم کفش بخرم بعد کلی گشتن خسته شدم کیفمو(که سنگین بود) دادم بهش برام نگه داره بعده یکم بهش گفتم میگم کفشات برام راحته؟(میخواستم بگم کیفم اذیتت نمیکنه!!!!) وایساده داره نگام میکنه تازه گرفتم چی شد،وسط کوچه برلن نزدیک بود دراز بکشم از خنده!!!
فرستنده:فاطمه

 

خنده بازار

ترم اول واسه ثبت نام دانشگاه دیر رفتم اسمم تو لیست هیچ استادی نبود.
آموزش هم گفته بود برگه انتخاب واحدتو به استاد نشون بده تا اسمتو تو لیست بنویسه..
استاد ریاضی گفت اسمه کیو نخوندم؟….. دستمو بردم بالا!!
گفت برو از آموزش نامه بیار..
گفتم آموزش گفته چیزمونو نشون بدیم کافیه!!!
که یهو یکی از پسرا گفت:
شما اگه چیزتونو نشون بدین لیسانس تونو همین الان بهتون میدن!:)))
فرستنده: سحر

 

خنده بازار

دیشب صدای تقو توق میومد از بالای پشت بوم من گفتم دزده داره ماهوارمونو میدزه. مامانم گفت صدای پا نمیاد.
من:لابد دزده فلجه!!!!
-اره دوستاش زیر بغلشو گرفتن آوردن دزدی
فرستنده:شقایق

 

خنده بازار

ترم قبل دیر رسیدم به دانشگاه ..
از پایین پله های دانشکده به هر کدوم از همکلاسیام میرسیدم بلند بلند میگفتم زهرا جونم کجاست ؟زهرا آرمند-استاد کارگاه
وقتی رسیدم طبقه ی سوم استاد رو دیدم که عصبانی به دیوار تکیه زده
گفت آقای شریعتمداری با من کار دارین ..
فرستنده:حامد

 

خنده بازار

یه بار بعد امتحان فیزیک دوچرخه ام رو دستم گرفتم و بلند کردمش تا از روی یه جدول ردش کنم بعد پام پیچ خورد، زانوم خورد زمین. اما چرخم ایستاده از دستم افتاد و سرم خورد به شاخ گاوی های چرخ (دسته چرخ) وابروی چپم 8 تا بخیه خورد. از اون به بعد بهم می گفتن تو پیاده هم که می ری کلاه ایمنی بذار!

 

خنده بازار

یه روز میخاستم به استادم آدرس ایمیلم رو بدم گفتم محمد آدرنالین امین ،
گفت چی؟؟
دوباره با اعتماد به نفس و غرور گفتم آدرنالین دیگـــه!!
بعد وقتی گفت لطفا اسپلش کن!!!
تازه فهمیدم چه زری زدم !!
دیگه روم نشد بگم استاد منظورم آندرلاین بوده … :|

 

خنده بازار

بابام از مسافرت اومده بود، چند بار زنگ زد، گویا اف اف نگرفته بوده. اومد پایین ما هم رفتیم که کلی‌ باهاش خشو بش کنیم با قیافه? دمق گفت آره منو کلی‌ پشت در نگه داشتین حالا اومدین استقبال، منم عصبانی‌ شدم صاف تو روش نگاه کردم گفتم تقصیر اف اف چیه که ما خرابیم…..‌هی وای من
فرستنده:سوگل

 

خنده بازار

اول صبحی زنگ زده میگه سلام عسلم. توی خواب و بیداری فکر کردم به من گفته عسلم گفتم لطف داری حالا بخابم،میگه نه جونم نشناختی؟عسلم دیگه،گفتم منم چای شیرینم!!!
فرستنده : امیر




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:27 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]

داستان بز زنگوله پا، ورژن جدید

یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند.

چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته م.مه ی شیر یارانه ای رو لولو برده. گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون. منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! و مادر ما نیستی چون شیر

در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه! گرگ دوباره زد به پیشانیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده. و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.

اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته.همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبود. شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد.

ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه رو بیارم. بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه! بچه ی وسطی گفت: بابا گرگی! شعرت قافیه نداشت. گرگ چنان ناسزایی به بچه اش گفت که حتا روزنامه ی پرتیراژ صبح هم رویش نمی شود آن را تیتر درشت بکند. یکی از بچه گرگها گفت:‌بابا!‌سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها!‌ گرگ این را که شنید رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند.

گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟ دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت. بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد. وقتی از جاش بلند شد چون حسابی سرحال آمده بود شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت: برو زن! خدا به همرات! اگه گرگ نخوردت باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی هندی و با دست شروع کرد به خوردن

خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که بیلاخ! از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد. بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در انظار عمومی و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست به خرج شان نرفت که نرفت. حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید.

پایان




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 4:27 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]