سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب




بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب





ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

خرسند شدیم

خرسند شدیم از اینکه امروز
رنگی دگر است نه رنگ دیروز
تا شب نشده رنگ دگر شد
گفتند از این نکته هزار نکته بیاموز
فریاد زدیم که چرخ گردون
لیلا تو نداده ای به مجنون
فریاد برآمد آنکه خاموش
کم داد اگر نگیرد افزون
خاموش شدیم و در خموشی
رفتیم سراغ می فروشی
فریاد زدیم دوای ما کو؟
گویند دواست باده نوشی؟
هشیار نشد مگر که مدهوش
این بار گران بگیرم از دوش
آرام کنار گوش ما گفت
این بار گران تو مفت مفروش
از خود به کجا شوی تو پنهان؟
از خود به کجا شوی گریزان؟
بیداری دل چنین مخوابان
سخت آمده است مبخش آسان
هشیار شدیم از اینکه هستیم
رفتیم و در میکده بستیم
با خود به سخن چنین نشستیم
ما باده نخورده ایم و مستیم؟!
مسجد سر راه از آن گذشتیم
بر روی درش چنین نوشتیم
در میکده هم خدای بینی
با مرد خدا اگر نشینی

 

 
     



ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

به نام ِ اوکه دل را آفرید و به نام ِ تو که تپیدنش دادی .

به نام ِ اوکه دل را آفرید و به نام ِ تو که تپیدنش دادی .
لابه لای ِ تمام شعرهایی که برای چشمهایت نوشته ام این آخری ها احساسی هست که بیشتر از پیش غوطه میخورد میان ِ کلماتم
..
در پس ِ تمام ِ روزهایی که با تو گذشته عطر ِ خاطره ای گرم می کشاندم دور آن قدر دور که زمین تنها چیزی باشد که نبینم و مقابل ِ دیدگانم تا چشم کار می کند ؛ آبی ِ بی نهایت ِ آسمان است
..
تو رنگت ؛ بی رنگی ست هوایت ؛ بی هوایی
کنار ِ تو ، اندازه ی تمام ِ نداشته هایم آرامم
...
تو ؛ بوی ِ خاک باران خورده ای و سینه ات شالی زار ِ امن ِ دلواپسی های من

در نبود ِ توآن قدرشکستن را عمیق تجربه کردم که این روزها که هستی تمام ِ بنای دلم را از عشق هزار بارفرو می پاشانم ودوباره از نومیسازم ...
 به عشق ِ نفس هایت ...نفسهای گرمی که شوق زندگی من است.
خوشحالم که دارمت
اما هنوز سیراب نیستم
هنوز عطش دارم برای وجودت
هنوز وتا همیشه هم اگر خدای خودم را شکر کنم که تو را دارم باز هم حق مطلب ادا نشده

میخواهم از او که تواناست بر هر چیزی...همیشه باشی وسالم باشی وبرای من باشی

عزیــــــــــــــــــــزم:دوستت دارم،بیشتر از همیشه

عاشقترم خیلی بیشتر از دیروزها

ممنونم به خاطر بودنت...بامن ماندنت...آرامشی که با وجودت به من هدیه می کنی...وگرمای وجودت

با من بــــــــــــــــــــمان بهترینِِِ ِمن که تنهـــــــــــا تو معنای عمیق ِ خواستنـــــــــــــــــــــــــــــــی




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

این روزا

این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه
درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتنو به دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفائیه
این روزا چشمای همه غرق نیاز و شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

اجازه هست

اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟
شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم
بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟
اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
طپش طپش با چشمکت، غزل بگم
برای تو با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟
هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو
اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات
یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات
نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات همیشه مهربون من!
نامه رسید به انتها فقط یه چیز یادت باشه:
بازم به خواب من بیا




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

عهد می بندم

رای امروز و فردا
عهد می بندم
نهایت شادی را به تو هدیه کنم.
عهد می بندم
نه در صداقت تو شک کنم و نه بی اعتماد ،
بلکه در حیات تو را با رشد و ژرفای بیشتری غنا بخشم.
عهد می بندم هرگز تلاش نکنم تا تو را تغییر دهم
بلکه تغییراتی را که خود میپذیری
بپذیرم.
و محبت تو را می پذیرم بی آنکه دغدغه فردا داشته باشم ،
چون می دانم
فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...

آغوش  من فقط  به اندازه تو جا دارد ...
 
این تمام لذت من است ...

وقتی با اصرار مرا می خوانی ...

وقتی با چشم های بسته گرمای نفسهایت را احساس می کنم ...

این روزها شب هایم از روزها روشن تر است ...

تو تمام انتظار هر روز منی

تا به تو برسم ...

من این انتظار عاشقانه را می پرستم ...

تمام روز انتظار تا تو بیایی ...

آغوش من فقط اندازه تو جا دارد ...

اگر خوب گوش کنی

این ضربان های تند و پی در پی قلبم را می شنوی

تو را فریاد می زنند ...

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

خسته شدم خسته

خدا جونم چرا بعضی از آدمات اینطورین با این که میدونن اونی که دارن اذیت میکنن
عزیزترین کسشونه ولی باز ناراحتش میکنن و آزارش میدن
خدا جونم خودت میدونی من طاقت ندارم کمکم کن
میدونی چه حالی دارم میدونی
خسته شدم خسته
خداااااااااااااااااااااااااااا?اااااااااااااااااااااااااااااا? اااااااااااااااااااااااااااااا?اااااااااااااااااااااااااااااا?ااااااا




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

من محتاج توام

من محتاج توام

 

از عشق که....نه....


اما از عاقبت بی عقوبت! این همه فاصله،


از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله!،


چرا.........می ترسم!......



من از لحظه ای که چشم های تو،


بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند!


من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد،


می ترسم!

اما اگر راستش را بخواهی!


نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه ی بی جواب!


می ترسم یا نه؟!


فقط می دانم که.....محتاجم!




محتاج سکوت ستاره!


محتاج لطافت صبح!


محتاج صبر خدا!


من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم!

من محتاج واژه های ساده و بی تکلفم


واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد!


من محتاج نگاهی از جنس آب و لبخندی از جنس صداقتم
!


من محتاج عطر یک احساس باران زده ی نمناکم!

من محتاج توام!

 


محتاج نگاه تو،

 


محتاج لبخند تو،

 


محتاج احساس تو،

 


همین!

 


از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجد!

 


من محتاج توام که بیایی و مرورم کنی!

 


با یک هوا هق هق!

 


با یک جفت نگاه خیس!

من محتاج یک دنیا آسمان ابریم!

 


که ببارد،....که برای من بشود،

 


بهانه ای از جنس معجزه!

 


تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گریند قسم!....

بازگرد دستت را برای همیشه در دستم بگذار




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]

عشق؛ به زخم که برسد، سکوت می شود

عشق؛ به زخم که برسد، سکوت می شود
زخم که عمیق شود، بیداریِ دل، درد دارد !
من
در این بغض های هر لحظه
در این دلتنگی های مدام
در این آشفتگی های دقایقم ...
دارم
سکوت
می شوم
با من از عشق چیزی بگو
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود




ادامه مطلب

[ دوشنبه 90/6/7 ] [ 11:0 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]