سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تیمارستان چهارصدغریب

 

خواب دیدم در آخرین اتاق یک تیمارستان، روی تختی پر سایه زنجیرم کرده اند. از چهارصد تخت تیمارستان، حتی یکی خالی نیست. تمام اتاقها و راهرو ها پر است از غریبه های زنجیری: چهارصد غریبه که هیچکدامشان مثل بقیه مردم شهر نیست. هرکدام از این چهارصد غریبه، روزگاری پیله ای داشت که در آن می چپید. هیچکدامشان، در هیچ زمستانی نخوابیده بود. همه موسیقی در گوش داشتند و دفترهای کاهی چهل برگ زیر مدادهایشان از اصطکاک گرم می شد

 

این چهارصد زن و مرد غریب را یک به یک و با دقت، روی تخت رو به سقف زنجیر کرده اند تا چشمانشان به هم نیفتد. هیچ کدام از دیوانگان این تیمارستان، زنجیری کنار دستی اش را ندیده است. دهانشان تکان می خورد اما معماری تیمارستان، صداها را می بلعد. سقف تیمارستان با سفیدی ترک نخورده اش به چشمان سیلی می زند. روزی هزاران بار.. دقیقه ای صدها بار.. تیمارستان "چهارصد غریب" شب ندارد. پرستارانش کفشهای بدون پاشنه می پوشند و سکوتش گوش آدم را کر می کند. زنجیرهایش بدن آزار نیستند و درد را از چهارصد غریبه زنجیری دریغ می کنند تا زنده بودن را باور نکنند. تیمارستان چهارصد غریب، درست وسط شهر کنار یک مرکز تجاری خوش آب و رنگ به عابران لبخند می زند. عابرانی که همه مثل هم هستند. زمستانها می خوابند و تابستان که می شود تلویزیون تماشا می کنند.




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/7/3 ] [ 11:53 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]