سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دفتری بود که گاهی

دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که تنها بودم با تو شاعر گشتم با تو گریه کردم با تو خندیدم و رفتم تا عشق نازنیم ای یار من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین انسانم... ولی افسوس مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/6/6 ] [ 5:0 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]