سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر یک دانشجو به استاد برای نمره (طنز)

استاد جان :

قربان دیدگانت، استاد جان خدا را

جانا محبتی کن این بنده ی خدا را

من مخلص تو هستم، اصلا? فدای کفشت

با نمره ای بخندان این قوم بینوا را

لطفی نما و بر ما اندک عنایتی کن

باور نما نگویم با غیر، این ماجرا را

استاد جان کرم کن، بر ما مگیر خرده

کاین جزوه ای که گفتی، دق مرگ کرد ما را

چند اسم خارجی را با چند شکل و درهم

تحویلمان تو دادی آخر چه سود ما را ؟

هر وقت دیدمت من جسمم به لرزه افتاد

گویی که موش بیند آن گربه ی جفا را

آن صفر را که خر خوان ام خبائثش خواند

اما به دور گردان این صفر بی صفا را

یک ترم با تو بودم، رقصیده ام به سازت

شاباشمان بگردان آن نمره کذا را

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 90/6/2 ] [ 5:33 صبح ] [ محمدجوادصحرائی ]