سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب دلم گرفته بود

دیشب دلم گرفته بود ، مثل هوای بارونی

دلم هواتو کرده بود ، هوای شیرین زبو نیات

دلم میخواست گریه کنم ، بگم که سخته تنهایی

ای هم صد ای آشنا ، بگو که پیشم می مونی

نمی دونم چه حالی و کجایی و چه می کنی

ولی صدات تو گوشمه ، می گی که اینجا می مونی

رفتم کنار پنجره ، گفتم شاید ببینمت

دیدم محاله دیدنت ، چون گل باید بچینمت

رو صندلی نشستمو یهو دیدم

یه قاصدک اومد پیشم

خبر آورد ای آشنا ، یه رازی را بهت بگم ؟

گفتم بگو : آهی کشید، اومد نشست رو شونه هام

یواشکی چشماشو بست ، تا نبینه اشک چشام

می گفت که تو یه راه دور

یه راه دور و سوت کور

مسافری نشسته بود

مسافره غریب و دلشکسته بود

از تو همش شکوه میکرد

با اشک گرم و دل سرد

می گفت که یادت نمیاد

اون روزای آخریه

چه قدر دلش می خواست که تو

نگاش کنی ، صداش کنی

بهش بگی دوسش داری

به شرطی تنهاش نذاری

تا اومدم بهش بگم برو بگو

دوسش دارم ، پاش می شینم

دیدم که اون رفته بود و

منم دارم خواب می بینم



ادامه مطلب

[ سه شنبه 90/6/1 ] [ 2:34 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]