سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کجاست آن دل باوفا

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

 

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته

غم آمده و اشکم را در آورده

کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم

کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،

اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،

کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را

با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند

کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ،

حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ،

حس نمیکند درد این دل تنهای مرا

نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم

قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را

نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا

نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا

نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند

وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را

خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام

نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی

نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا

نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند

من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته

مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریم

بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را

بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ،

بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ،

کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!

کجاست آن کسی که مرا باور کند...




ادامه مطلب

[ جمعه 90/5/28 ] [ 12:14 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]